خدایا مرا دیگر زندگی بس است
از آن موقع که دل به ارادت و محبتت دادم همیشه دل نگرانی درون دلم بود، همیشه آشوبی سخت که مبادا روزی رسد که... .
باورم نمی شد همانگونه که الان نیز باورم نمی شود. چگونه باور کنم رفتنت را که تو تنها کسم بودی، پدرم، تکیه گاهم، زندگیم و دل خوشیم بودی.
با رفتنت حتی باور ظهور نیز از دلم رفت. و من ماندم و یک عالم بزرگ تنهایی. من ماندم و بار عظیمی از غصه و درد هجر روی تو. و این در حالی است که شناختی آن گونه که باید برایم نسبت به تو حاصل نشده بود.
بگذار خطابت کنم پدر، پدر مهربانم می دانی تنهایم گذاشتی، می دانی رهایمان کردی، رفتی پیش محبوب و معشوق ازلی و ابدی ات. اما نگفتی ما در فراقت چه کنیم.
این رسم پدری بود؟ این رسم استادی بود؟ چه بگویم که هر چه می گویم داغ دلم شدت می گیرد. دیگر بی تو ماندن و نفس کشیدن چه سخت و طاقت فرسا خواهد بود... .
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت ای دوست هجران روی دوست دل ما را کباب کرد
که خبر داشت که با بودن من فاطمه ام، سرو کارش به شب و غسل و کفن می افتد
سلام بر تو ای رسول خدا، سلامی از طرف من و دخترت که هم اکنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسیده است!
ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه(سلام الله علیها) کم شده، و توان خویشتنداری ندارم، اما برای من که سختی جدایی تو را دیده،و سنگینی مصیبت تو را کشیدم، شکیبایی ممکن است.
این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامی تو میان سینه و گردنم «پس همه از خدائیم و به خدا بازمی گردیم».
پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد، و به صاحبش رسید، از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم، شب زنده داری است، تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند. به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند، از فاطمه (سلام الله علیها) بپرس ، و احوال اندوهناک ما را از او خبر بگیر، که هنوز روزگاری سپری نشده، و یاد تو فراموش نگشته است.
سلام من به هر دوی شما، سلام وداع کننده ای که از روی خشنودی یا خسته دلی سلام نمی کند. اگر از خدمت تو باز می گردم از روی خستگی نیست، و اگر در کنار قبرت می نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده نمی باشد.
جرعه ای بر کام خسته زمین:
زینب است و یک وسعت، تاریخ حریت و شجاعت، زینب است و یک آغوش معطر، عفاف و حیا.
زینب است و یک دهان فریاد و خروش بر ضد ستم و افشاگری بر ضد سلطه فریب.
مردانمان از او درس جوانمردی می آموزند. زنانمان در مکتب او الفبای دین داری و حق مداری را می آموزند.
ای زینب! ای تندیس صبر و وفا! حدیث وفا را از روزی آموختیم که پروانه وار گرد شمع حسین (علیه السلام) می چرخیدی و خود را به آتش این عشق می زدی. صبر را از تو آموختیم که از دریای خون گذشتی و شهادت 72 ستاره را با چشم دیدی و بر پیکر خورشید و حنجر خونین بوسه زدی. ای زینب! ای آئینه فاطمه نما! ای زینب! ای همسایه آبهای آتشین! ای شعله ورترین عطش که جرعه جرعه بر کام خسته زمین چکیدی! نامت قله ای است باستانی که هیچ پرنده خیالی تا کنون بر آن بال نگشوده است.
چقدر به ماه ماننده ای، آنگاه که شب از چهارسو نفیر می کشد و کوچه های سکوت در هزار توی ظلمتی قیرگون فرو می رود. و ای زینب! ای عقیله بنی هاشم سلام بر تو آنگاه که متولد شدی! از دامان مادرت زهرای اطهر و درس گرفتی در مکتب پدرت علی مرتضی. ای خدای صبرهای زینب! ما را در مسیر محنت های زندگی و در دفاع از اسلام و قرآن صبری زینب گون عطا گردان.
رسول خدا صلوات الله علیه و آله علاوه بر این که در طور زندگانی خود و در صحنه های مختلف، مرا جانشین خود معرفی کرده بود، برای آخرین بار نیز در برابر انبوهی از مسلمانان، مرا امیر گردانید و از همه کسانی که حاضر بودند، بر امر اطاعت و پیروی از من، پیمان گرفت. نیز به کسانی که بودند، دستور داد که این امر مهم را به آنان که نبودند، برسانند.
مردم، این را به خوبی می دانستند و نیز می دانستند که در زمان پیامبر، این من بودم که دستورهای ایشان را به دیگران می رساندم و یا در تمام جنگ ها و سفرها، فرمانده و امیر، من بودم.
بنابراین، بسیار دور می نمود که افرادی بخواهند در این مورد و یا موارد دیگر با من بستیزند. با این همه، باز هم رسول خدا هنگام بیماری اش دستور داد لشکری همراه اسامه بن زید حرکت کند.
آن حضرت در آراستن این لشکر، هیچ یک از دو قبیله اوس و خزرج و دیگر قبیله های عرب را جدا نفرمود و همه را دستور به رفتن داد، به ویژه آنان که به دیده کینه و دشمنی به من می نگریستند؛ زیرا من پدران، یا برادران و یا خویشاوندان را در جنگ کشته بودم. همچنین از مهاجرین و انصار و مسلمانان، و آنان که با نزدیک کردن دل هایشان به یکدیگر به اسلام گرویده بودند و نیز منافقین، همه را گسیل داشت؛ تا این که دل های کسانی که بر بالین آن حضرت باقی می ماندند، یکرنگ گردد و هیچ کس سخنی را که باعث کدورت خاطر پیامبر شود نگوید، و هیچ کس فکر مخالفت با ولایت من و قیام به امر امت رسول خدا را پس از آن حضرت، در سر نپروراند.
رسول خدا آنچنان در پیوستن به لشکر اسامه و سرپیچی نکردن از آن تأکید کرد، و آنچنان دستور اکید صادر فرمود که کسی حتی جرات کوچکترین مخالفت را هم نداشته باشد. اما با تمام این اوصاف، پس از این که پیامبر رحلت فرمود، فرماندهانی که تحت فرماندهی اسامه بن زید بودند، همگی، مراکز حساس لشکر و مواضع خود را ترک کردند. آنان آشکارا دستور رسول خدا را در رفتن به لشکر اسامه و الزام در اطاعت از وی را نادیده گرفتند و به جای این که اسامه را در مأموریتش همراهی کنند، او را در میان لشکریانش تنها گذاشتند.
تمام این تخلف ها و سرپیچی ها، برای این بود که به مدینه باز گردند و آن پیمانی را که رسول خدا به دستور خداوند درباره من با آنان بسته بود، بشکنند و عهدی را که پیامبر درباره ولایت من با آنان محکم کرده بود، زیر پا گذراند.
بنابراین، همه در محلی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بدون این که با کسی از فرزندان عبد المطلب مشورت کنند و یا نظر آنان را بخواهند، و یا حتی از من بخواهند که بیعتم را از آنان بردارم، از این فرصت استفاده کرده و در میان خود پیمان هایی را محکم کردند. من در تمام این مدت، به غسل و کفن و دفن رسول خدا مشغول بودم؛ زیرا این کار نسبت به آنچه در آنجا روی می داد، از اهمیت و حقوق بیشتری برخوردار بود.
پس از رحلت پیامبر _که هیچ کس جای خالی او را برایم پر نمی کرد و مرا در مصیبتی بزرگ فرو برد _ این حادثه درد آورترین مصیبت بر قلبم بود. ولی من، در هر حال صبر کردم و بر آن حادثه که بی درنگ روی داد، شکیبایی ام را از دست ندادم... .
منبع: کتاب مصائب امیر المومنین حضرت علی علیه السلام
کربلا را می سرود این بار، روی نیزه ها
با دوصد ایهام معنی دار، روی نیزه ها
نینوایی شعر او از نای هفتادو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزه ها
صحنه اوج و عروج است و طلوع و روشنی
سیر کن سیر تجلی زار، روی نیزه ها
زنگیان آئینه می بندد بر نی یا خدا
پرده بر می دارد از رخسار، روی نیزه ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده است
لاله ها را سر به سر بشمار، روی نیزه ها
زخمی داغند این گلهای پرپر ای نسیم
گام خود آرام تر بگذار، روی نیزه ها
یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته تر بردار، روی نیزه ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش
چشم میر کاروان بیدار است، روی نیزه ها
صوت قران است یا با خدا در گفتگوست
روبرو بی پرده در انظار، روی نیزه ها
یاد داری آسمان با اختران خورشید گفت
وعده دیدارمان این بار، روی نیزه ها
با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد
گرچه راه توست ناهموار، روی نیزه ها
خواهرش بر چوب محمل زد سر خود را که آه
تیره تر بادا ز شام تار، روی نیزه ها
چشم ما آئینه آسا غرق حیرت شد چو دید
آن همه خورشید اختر بار، روی نیزه هااسما
ویژگی های یاران حضرت مهدی علیه السلام:
1.معرفت: اساسی ترین ویژگی یاران امام مهدی علیه السلام، معرفت عمیق نسبت به خداوند متعال است. این معرفت آن چنان استوار است که نه شبهات در آن خللی ایجاد می کند و نه تردیدها و شک ها در حریمش راه می یابد. امیر المومنین علیه السلام می فرماید:« رجال مومنون عرفوا الله حق معرفته و هم انصار المهدی فی آخر الزمان»(1). یاران در آخر الزمان کسانی اند که به خداوند چنان که شایسته است، معرفت دارند.
2.ایمان و عمل صالح: ثمره معرفت به خداوند، ایمان به او و عمل صالح است. بنابراین یاران امام مهدی علیه السلام زندگی مومنانه ای دارند و اخلاق و رفتارشان، شایسته و انسانی است. برای اهمیت این دو ویژگی همین بس که خداوند، وقتی می خواهد کسانی را که در آخرالزمان حکومت عدل جهانی برپا می دارند معرفی کند، ایمان و عمل صالح آنان را مطرح می فرماید:« و عدالله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض...»(2). « خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعا آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد...».
3. معرفت امام: ویژگی دیگر یاران امام مهدی علیه السلام، بینش عمیق آنان نسبت به آن حضرت است. امام سجاد علیه السلام در این خصوص فرموده: « القائلین بامامته»(3)؛ «آنان به امامت مهدی (علیه السلام) اعتقاد ]راسخ[ دارند». این معرفت ژرف دو ثمره اساسی دارد: عشق ورزی به ساحت مقدس امام مهدی علیه السلام و اطاعت بی چون و چرای از او (محبت و اطاعت).
(1). منتخب الاثر، ص 611: بحار الانوار، ج 57، ص 229.
(2). سوره مبارکه نور،55.
(3). منتخب الاثر، ص 244؛ بحار الانوار،ج 36، ص 386.
جهت اینکه از طولانی شدن مطلب جلوگیری کرده باشم به همین مقدار بسنده می کنم تا خودمون را محک بزنیم که چقدر آمادگی یاری آن فرستاده خداوند بر روی زمین را داریم. ادامه مطلب إن شاء الله باشه برای بعد... . یا علی
دلم نمی خواست چیزی بنویسم اما چی کار کنم که یه موقعهایی آدم واقعا میبره. عجب زمونه ای شده اسم مون رو گذاشتیم منتظر امام زمان اما هر کاری می کنیم جز کاری که شامل این انتظار بشه. تازه وقتی میخواهی مخلصانه کار کنی یه از خدا بی خبری پیدا میشه تا یه برچسب خوشگل بهت بزنه. جالبه بعضی از آدما تا دوسه تا کلاس درس می خونن فکر میکنند چه خبره، مخصوصا اگه اون چند تا کلاس درس ، در زمینه علوم دینی باشه دیگه واویلا. خدا نکنه کسی جلوشون در بیاد و بخواد یه سری نکاتی رو گوشزد کنه اون وقت هست که حرف آدم رو میکنند پیراهن خلیفه مقتول، که اوه فلانی چطور به خودش اجازه داده منو نصیحت کنه. جالب تر قضیه اینه که وقتی نتیجه کار رو می بینن کلی به به و چه چه راه میندازند ولی باز تا از مقامات بالاترشون مواخذه میشند دوباره صدای آه و ناله شون بلند می شه و فقط دنبال یه مقصر می گردند که تمام تقصیرها رو گردن اون بیچاره بندازند . ای داد بیداد... .
تازه جالبه وقتی می خواهی کاری برای امام زمانت انجام بدی بهت می گن باید بر حسب شرایط کار کنی آخه یه کسی نیست به اینها بگه شما ملاکتون چیه ، شرایط یا امام زمان؟ فرق ما با دشمن های امام زمان همینه؟ اونها بر حسب هدف کار می کنن، ولی ما ... .
تازه معنای تنهایی امیرالمومنین و غربت امام زمان علیهما السلام رو می فهمم. دشمن های ما دارند برای رسیدن به اهداف و اعتقاداتشون از جون و دل مایه می زارند اون وقت ما برای امام نازنینمون چه کار کردیم، هیچی .
فقط یاد گرفتیم دعا کنیم، همین... .
یابن الحسن می دونم این منم که در درجه اول مانع ظهور شما هستم نه دشمنان شما . دشمن همیشه بوده ولی اون چیزی که جهت ظهور شما مورد نیازه یاره نه ظلم و ستم.
دعا کنید خدا این مانع بزرگ رو اصلاح کنه... .