سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 88 اردیبهشت 30 , ساعت 9:34 صبح

خدایا مرا دیگر زندگی بس است

از آن موقع که دل به ارادت و محبتت دادم همیشه دل نگرانی درون دلم بود، همیشه آشوبی سخت که مبادا روزی رسد که... .

باورم نمی شد همانگونه که الان نیز باورم نمی شود. چگونه باور کنم رفتنت را که تو تنها کسم بودی، پدرم، تکیه گاهم، زندگیم و دل خوشیم بودی.

 با رفتنت حتی باور ظهور نیز از دلم رفت. و من ماندم و یک عالم بزرگ تنهایی. من ماندم و بار عظیمی از غصه و درد هجر روی تو. و این در حالی است که شناختی آن گونه که باید برایم نسبت به تو حاصل نشده بود.

بگذار خطابت کنم پدر، پدر مهربانم می دانی تنهایم گذاشتی، می دانی رهایمان کردی، رفتی پیش محبوب و معشوق ازلی و ابدی ات. اما نگفتی ما در فراقت چه کنیم.

این رسم پدری بود؟ این رسم استادی بود؟ چه بگویم که هر چه می گویم داغ دلم شدت می گیرد. دیگر بی تو ماندن و نفس کشیدن چه سخت و طاقت فرسا خواهد بود... .

دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت ای دوست          هجران روی دوست دل ما را کباب کرد       

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ