سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی گمان در سوره حمد، کلماتی جامع ازخیر و حکمت در امور دنیا و آخرت گرد آمده است که نظیر آن رادر هیچ کجا نمی توان یافت . [امام رضا علیه السلام]
 
دوشنبه 87 مهر 1 , ساعت 2:37 عصر

بخوان ما را، منم پروردگارت     خالقت از ذره ای ناچیز           صدایم کن مرا

آموزگار قادر خود را     قلم را علم را      من هدیه ات کردم      بخوان مارا

 

منم معشوق زیبایت       منم نزدیک تر از تو به تو        اینک صدایم کن         رها کن غیر مارا

سوی ما باز آ        منم پروردگار پاک بی همتا  منم زیبا    که زیبا بنده ام را دوست می دارم

 

تو بگشا گوش دل        پروردگارت با  تو می گوید      تو را در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد      بساط روزی خود را به من بسپار   رها کن غصه  یک لقمه نان و آب فردا را

تو را بندگی طی کن         عزیزا من خدایی خوب می دانم           تو دعوت کن مرا بر خود

 

به اشکی یا خدایی میهمانم کن    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را        بجو ما را          تو خواهی یافت که عاشق می شوی بر ما

 

و عاشق می شوم بر تو       که وصل عاشق و معشوق هم    آهسته می گویم      خدایی عالمی دارد

قسم بر عاشقان پاک با ایمان       قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من      قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور        رهایت من نخواهم کرد بخوان ما را

 

که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟        تو بگشا لب    تو غیر از ما خدای دیگری داری

رها کن غیر ما آشتی کن با خدای خود    تو غیر از ما چه جویی؟

تو با هر کس به جز ما چه می گویی؟   و تو بی من چه داری؟ هیچ

بگو با ما چه کم داری؟ هیچ

 هزاران توبه ات را گر چه بشکستی      ببینم من تو را از درگهم راندم

اگر در روزگار سختیت خواندی مرا      اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی

به رویت بنده من هیچ آوردم       که می ترساندت از من؟؟

 

هزاران کهکشان و کوه و دریا را و خورشید و گیاه و نور و هستی را برای جلوه خود آفریدم من

ولی وقتی تو را من آفریدم         بر خودم احسنت می گفتم

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم       تویی والاترین مهمان دنیام که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

تو ای محبوب تر مهمان دنیایم   نمی خوانی چرا ما را   مگر آیا کسی هم با خداش قهر می گردد

 

رها کن آن خدای دور      آن نامهربان معبود             آن مخلوق خود را

این منم پروردگارت مهربانت       خالقت  اینک صدایم کن مرا    با قطره اشکی

 

به پیش آور دو دست خالی خود را    با زبان بسته ات کاری ندارم      لیک؛

غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکیم        ببینم حاجتی داری؟

 

تو ای از ما کنون برگشته، اما      کلام آشتی را تو نمی دانی     ببینم چشمهای خیست آیا

گفته ای دارند         بخوان ما را    بگردان قبله ات را سوی ما    اینک وضویی کن

 

خجالت می کشی از من      بگو جز من کسی دیگر نمی فهمد   به نجوایی صدایم کن

بدان؛ آغوش من باز است      برای درک آغوشم شروع کن

یک قدم با تو

«تمام گامهای مانده اش با من»

 


دوشنبه 87 شهریور 25 , ساعت 11:47 عصر

کسانیکه از دستور پیامبر (صلوات الله علیه و آله) سرباز زده اند عذر می خواهند

پیامبر پس از اقامه ی نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و عده ای را که در مسجد حضور طلبید و گفت: مگر دستور نداده ام که شما همراه جیش اسامه حرکت کنید؟

گفتند: آری، فرمود: پس چرا مخالفت کردید؟

ابو بکر: من به حسب امر، همراه جیش اسامه تا به خارج مدینه رفتم و لیکن برای اینکه با شما تجدید عهد به عمل آورم مراجعت کردم.

عمر گفت: یا رسول الله من برای این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از سوارانیکه از مدینه آمدند سوال کنم.

پیامبر خدا دانست که آنها نقشه ای دارند، لذا با تأکید، دستور داد تا به سپاه اسامه بپیوندند، فرمایش خود را سه بار تکرار کرد متأسفانه ایشان این بار نیز نرفتند.

یعقوبی می نویسد: ایشان از همراهی با لشگر اسامه چهارده روز تعلل و سستی ورزیدند تا پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) رحلت کرد.

به هر حال پیامبر در مسجد با صدای بلند به طوری که صدای مبارکش از بیرون مسجد شنیده می شد، رو به مردم کرد و فرمود:

ای مردم آتش فتنه بر افروخته شده و فتنه ها مانند پاره های شب تاریک رو آورده و شما هیچ نوع دستاویزی بر ضد من ندارید من حلال نکردم مگر آنچه را که قرآن حلال نموده و حرام نکردم چیزی را که قرآن آن را حرام فرموده بود.

 

پیامبر نگران آینده است

ادامه دارد...


چهارشنبه 87 شهریور 6 , ساعت 1:2 صبح

  این بار می نویسم از مظلومیت های مولایم ، از گوشه ای از دردهای دل نازنینش ، از حق به ناحق گرفته شده، همه از کربلا می گویند و من از جایی می گویم که نطفه کربلا در آن بسته شد، آری از سقیفه ، می دانم واژه ی شومی است اما می نویسم ؛ باشد که مورد رضایت مولای مهربانیها قرار بگیرد.

در رحلت پیامبر (صلوات الله علیه و آله)

  پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) چون از سفر حجة الوداع و مراسم غدیر خم فراغت حاصل نمود و به مدینه بازگشت، آنگاه به خاطر مصالح اسلام، دستور داد لشگری بالغ بر چهار هزار نفر به فرماندهی اسامة بن زید ترتیب دادند تا برای پیکار با رومیان متجاوز، از مدینه طیبه به سوی شام و نواحی فلسطین حرکت نمایند، در این میان بیماری آن حضرت آغاز گردید.

  لشگر به فرماندهی اسامه بقصد شام از مدینه خارج و برای تکمیل نفرات نظامی در جرف اردو زدند. از طرفی عده ای از سیاست بازان و جاه طلبان برای اعمال نقشه های شوم خود که قبلا طرح ریزی کرده بودند، علاوه بر اینکه خودشان از شرکت در سپاه اسامه اعتذار جستند با انتشار خبر بیماری پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) در میان واحدهای نظامی اضطراب و نگرانی شدیدی را بوجود آوردند که باعث تأخیر لشگر اسامه گردید.

  عده ای در همین رابطه از فرمان پیامبر سرباز زدند و از همراهی با سپاه اسامه خودداری ورزیدند، که ابابکر و عمر از جمله آنها بودند، آنان بوسیله ی دخترانشان همیشه با مدینه در ارتباط بودند و می رفتند و می آمدند و اوضاع شهر را بدقت زیرنظر داشتند و بیشتر اوقات خود را در مدینه می گذرانیدند، در حالیکه پیامبر خدا بارها فرموده بود: «لعن الله من تخلف عنه». لعنت خداوند به آن کسی که (از رفتن با سپاه اسامه) مخالفت ورزد.

در این ایام بیماری پیامبر رو بشدت گذاشت؛ سپیده دم بلال موذن به خانه پیامبر آمد نماز را اعلان نمود، حضرت فرمود: من اکنون از رفتن به مسجد معذورم با یکی از مسلمانان به نماز بایستید.

در این حال عایشه گفت با پدرم اقامه ی جماعت برقرار سازند. از آن طرف حفصه گفت نه با پدرم عمر نماز را برپا کنید.

  پیامبر خدا دید که هر یک از آنها می خواهد که پدرش به امامت مردم نماز بخواند و از این راه آشوب و فتنه را براه اندازد. فرمود دست از آشوبگری بردارید و فتنه برپا نکنید شما مانند زنان فتنه گر زمان یوسف هستید که هر یک پنهانی به یوسف پیغام فرستادند.

 

پیامبر با حال مریض به مسجد می رود

  پیامبر خدا به این جهت که مبادا یکی از اینها به اقامه ی نماز جماعت بپردازد با اینکه دستور داده بود به همراه لشگر اسامه از شهر بیرون بروند و ایشان از این فرمان تخلف جسته بودند. با آن حال ناتوانی که داشت خود را برای رفتن به مسجد مهیا ساخت تا بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش سازد و شبهه را برطرف نماید ،ولی در اثر بیماری نمی توانست به خوبی راه برود بدین سبب امیر المومنین علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند در حالیکه پاهای مبارکش از ضعف بر زمین کشیده می شد.

  چون به مسجد وارد شد دید ابوبکر محراب را اشغال کرده است با دست مبارکش اشاره فرمود برگرد به عقب، ابوبکر به ناچار به عقب برگشت، پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) تکبیرة الاحرام را گفت و نماز را از اول آغاز نمود با اینکه نماز را ابوبکر شروع کرده بود به گفته های او اعتنا نفرمود.

ادامه دارد...

(منبع : کتاب علی آئینه حق نما)

 

 

 

 


چهارشنبه 87 تیر 26 , ساعت 2:47 عصر

میلاد پدرمهربان دو عالم، پایه و اساس دین، حضرت امیر المومنین صلوات الله و سلامه علیه بر عاشقان حضرتش مبارک و فرخنده باد.

انتخاب مطلب به عهده مولای نازنینم گذاشتم و کتاب ارزشمند نهج البلاغه را باز کردم، این گونه بود که این مطالب ناب در جلوی چشمان من پدیدار گشت.

 

ضرورت واقع نگری در زندگی:

به یقین بدان که تو به همه ی آرزوهای خود نخواهی رسید، و تا زمان مرگ بیشتر زندگی نخواهی کرد، و بر راه کسی می روی که پیش از تو می رفت، پس در به دست آوردن دنیا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست می آوردی نیکو عمل کن، زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا که به تاراج رفتن اموال کشانده شد. پس هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسید، و هر مداراکننده ای محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستی بازدار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمی توانی به اندازه آبرویی که از دست می دهی بهایی به دست آوری. برده ی دیگری مباش، که خدا تو را آزاد آفرید، آن نیک که جز با شر به دست نیاید نیکی نیست، و آن راحتی که با سختی های فراوان به دست آید، آسایش نخواهد بود.

بپرهیز از آن که مرکب طمع ورزی تو را به سوی هلاکت به پیش راند، و اگر توانستی بین تو و خدا صاحب نعمتی قرار نگیرد، چنین باش، زیرا تو، روزی خود را دریافت می کنی، وسهم خود بر می داری، و مقدار اندکی که از طرف بندگان دریافت می داری، گر چه همه از طرف خداست... .

کعبه دل شد حرمت یا علی              جان به فدای کرمت یا علی

چشم ودل ما نبود سوی کس            ما زمحبان علی ایم و بس

یا علی


یکشنبه 87 تیر 23 , ساعت 5:30 عصر

  ارزش رازداری
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:جبران زیان خاموشی و دم فروبستن،بسی آسانتر است از بازیافت آنچه که با گفتار نابجا از دست می رود .راز نگه داری محتوای مشک، هر چه در محکمتر بستن دهانه آن است. نگه داری آن چه در اختیار تو است بهتراز آن است که چیزی را از دیگران بخواهی؛تلخی نومیدی بسی بهتر از دریوزدگی نزد مردم است. کار همراه با پاکدامنی به مراتب از توانگری همراه باهرزه گی ارزشمند تر است. انسان خود از هر کس دیگری در نگه داری رازش تواناتر است.بسا کوشنده ای که در جهت زیان خود تلاش می کند! هر که پر گوید به یاوه گویی در افتد، و هر که تفکررا پیشه خویش سازد بر بصیرتش افزوده گردد.


سه شنبه 87 تیر 11 , ساعت 11:32 عصر

به نام پروردگار مهربانیها

دوستان مهربانم سلام، قبل از خواندن این مطلب لازم است نکته ای را متذکر شوم، مطلب زیر به این معنا نیست که دانشگاه همیشه و برای همه افراد بد است. دانشگاه جای کسانی است که قبل از رفتن به دانشگاه اعتقادات خود را مستحکم کرده و هدف خود را معین کرده باشند. ضمنا خواهش می کنم هنگام خواندن این مطلب تقصیر را به گردن جنس مخالف خود نیندازید چرا که ما همه مقصریم!!!

 

من بدم می آید از اینکه سر کلاس به بغل دستی ام نگاه کنم، تا بپرسم « جمله آخر استاد چه بود؟» و ببینم به جای تخته به دختر جلویی نگاه می کند، من بدم می آید از اینکه دوستم موقع جزوه گرفتن از دختر همکلاسیمان به جای انکه نگاهش به جزوه باشد، به ناخن های نارنجی رنگش نگاه می کند. من بدم می آید هر وقت به بوفه می روم باید از جلو دانشجویانی رد شوم که بدون هیچ خجالتی در مورد مش موی دختر همکلاسیشان صحبت می کنند. من بدم می آید از اینکه وقتی از دوستم می پرسم می داند کدام یک از دخترها جزوه ی تمیز و کافی دارد؟ بگوید همان که رژ لب مسی می زند و پشت چشمش را آبی می کند، من بدم می آید از اینکه ساعت هفت صبح با یکی از از دخترهای هم کلاسم هم زمان از مترو پیاده می شویم اما همیشه دیرتر از من به کلاس می رسد، چون اول می رود دستشویی های ساختمان ابن سینا و بعد با صورت رنگی تر به کلاس می آید. من بدم می آید از اینکه یکی از دخترهای هم دوره ی ما آن قدر ساده بود، حالا مثل عروس ها خودش را درست می کند. از این یکی برای این بدم می آید، که نمی فهمم در دانشگاه ها، چی به آدم ها یاد می دهند که اینجور تغییر می کنند. دانشگاه جای درس خواندن است. برای درس خواندن هم مهم نیست چه ریخت و قیافه و تیپی داشته باشی، چه برسد که اینقدر سقوط کنی؟! استاد، چند روز پیش وقتی کلاس تمام شد، گفت معایب مانتوی تنگ از مزایایش بیشتر است. می خواستم حالا که استاد بحثش را مطرح کرد، بروم از آن دختری که آن قدر مانتویش تنگ است که هر لحظه فکر می کنی الان یا نفسش بند می آید یا دکمه اش می پرد هوا، بپرسم لطف آنکه بدنش را برای این همه چشم در این لوله بخاری قاب گرفته است چیست؟ اما نرفتم چون دوست نداشتم کسی مرا کنار او ببیند! می دانید من همیشه فکر می کردم فرق آدم از روزی که پا به دانشگاه، آن هم شریفش می گذارد تا روزی که از آن خارج می شود فقط در سطح معلومات، فرهنگ و شعورش است، آن هم در جهت صعودش، ولی حالا هر چه می خواهم برهنگی را در یکی از این ها جا بدهم نمی توانم! من بدم می آید از اینکه دانشگاه به جای آنکه چیزی به آدم بدهد، چیزی ازش بگیرد، آن هم چیزهای نایاب و با ارزشی مثل حیا از دخترها و غیرت از پسرها؟! من خیلی بدم می آید، آنقدر که می خواهم همه این چیزها را از جلو چشمم دور کنم.

 

 


دوشنبه 87 تیر 3 , ساعت 7:56 عصر

فاطمه ستاره ای در میان زنان اهل دنیاست. (امام صادق علیه السلام)

منم عصمت اله و به ساق عرش زیورم

حبیبه خدا هستم، حباب نور داورم

رضای من رضای او، ولای من ولای او

که من ولیة اله و زهر بدی مطهرم

میلاد پربرکت و با عظمت رکن عالم هستی ، دخت خاتم پیغمبران ، همسر مهربان امیر المومنین، ام الحسنین (سلام الله علیهما) ، حامی شجاع ولایت و بزرگ و فخر زنان عالم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بر عاشقان ولایت مبارک و فرخنده باد.

 

مردی از دوستان امیرالمومنین علیه السلام که فردی با فضیلت و با ایمان بود دچار لغزشی شد که باید حد بر وی جاری می شد. امام علیه السلام انگشتان پنجه ی راستش را برید. آن مرد آنرا بدست چپ گرفته براه افتاد در حالی که قطرات خون از آن می چکید. ابن الکوا خارجی خواست از این جریان رقت بار بنفع حزب آشوبگر خود و  علیه امیر المومنین علیه السلام سوء استفاده کند، بدین سبب با قیافه ای ترحم انگیز پیش رفت و گفت: دستت را که بریده؟

مرد گفت: « پنجه ام را برید جانشینان پیامبران، سفید رویان قیامت، ذیحق ترین مردم نسبت به مومنان، علی بن ابیطالب علیه السلام ، امام هدایت و ...»

ابن الکوا گفت: وای بر تو دستت را می برد و تو اینچنین ثنایش می گوئی.

گفت چرا ثنایش نگویم  و حال آن که دوستیش با گوشت و پوستم در آمیخته است به خدا سوگند، قطع نفرمود دستم را جز به حقی که خداوند آنرا بر من واجب کرده بود.

از نور محبت چه خبر اهل هوس را این آتش عشق است نسوزد همه کس را

ابن الکوا بر علی علیه السلام وارد شد و جریان را شرح داد. علی علیه السلام امام حسن مجتبی علیه السلام را در پی آن مرد فرستاد، امام حسن علیه السلام او را به حضور امیر المومنین برگردانید. حضرت فرمود : ای فلانی در حالی که من دستت را قطع کرده ام با این حال باز بر من ثنا می گویی. عرض کرد: چگونه ثناگوی تو نباشم در حالی که محبت و دوستی تو با گوشت و خونم ممزوج شده است.

مولای من دوستت دارم ، اما نه به خاطر خواهشهای نفسم که آبرو برایم نگذاشته، دوستت دارم فقط و فقط به خاطر اخلاصی که سراسر وجود نازنین و مهربانت را فرا گرفته. عشق وام دار توست. کاش فقط لحظه ای چهره دلربایت را ، نه، کاش فقط لحظه ای سایه ای از تو می دیدم تا شاید مرحمی بر این دل طوفان زده ام بود. تا آخرین نفس با افتخار از تو می گویم و می خوانم، چرا که از تو گفتن و تو را خواندن ، یاد کردن پروردگار مهربانی ها است.


<   <<   36   37   38   39      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ