سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دل ها درباره دوستی ها بپرسید، که گواهانی رشوه ناپذیرند . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 88 دی 8 , ساعت 8:31 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

سوالی از ناحیه دوستی حول محور عدم قبولی نماز بدون پذیرش ولایت پرسیده شدکه قرار شد پاسخ آن از طریق قرآن داده شود، که توی پیام گروهی به این صورت پاسخ داده شد. و بنده تصمیم گرفتم تا در وبلاگ درج کنم تا باقی افراد استفاده کنند. ممنون می شم اگر سوالی بود بپرسید.

مستقیما سراغ نماز نمیرم، نماز بالاترین اطاعته، پس اگر قضیه پذیرش ولایت و اطاعت از ولی ثابت بشه، پس نماز هم حل شده است ان شاءالله .

طبق آیه شریفه 55 سوره مائده که فرموده اند: انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا ویقیمون الصلوة و یوتون الزکاة و هم راکعون، نکاتی مطرح شده که بنده دو مورد رو عرض می کنم: 1) جهت ولایت مصداق آورده شده که این مصداق رو هم اهل تشیع واهل تسنن نقل کرده اند2)ولایت حضرت رسول و ولایت امیر المومنین و ائمه علیهم السلام در راستا و طول ولایت خداوند قرار گرفته است -

حالا این مطلب که پذیرش ولایت به چه معناست، توی قضیه غدیر اثبات شده است ولی طبق آیه قران: در آیه شریفه 59 سوره نساء آمده : یا ایها الذین امنوا اطیعواالله و الرسول و اولی الامر منکم فإن تنازعوا فی شیء فردوه الی الله و الرسول إن کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تاویلا -
که در این آیه شریفه اطاعت از رسول و اولی الامر(که از ریشه ولی گرفته شده و به معنای صاحب امر است) در طول و راستای اطاعت از خداوند آمده ، یا به تعبیر بهتر چون اطاعت از اولی الامر در طول اطاعت از خداوند آمده، پس پذیرش ولایت برابر اطاعت ازخداوند است -
و اما مطلب آخر: در آیه آخر آیة الکرسی آمده الله ولی الذین امنوا، یخرجهم من الظلمات الی النور، والذین کفروا،اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من الظلمات الی النور، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون -
در این آیه فرموده اند:کسی که ولایت خداوند رانمی پذیرد درواقع ولایت طاغوت را پذیرفته، و چون طبق آیات شریفه ای که بیان شد،پذیرش ولایت رسول و اولی الامر(امیرالمومنین و ائمه علیهم السلام) در راستای پذیرش ولایت خداوند است، کسی که ولایت ائمه و رسول و خداوند رانپذیرد، درواقع تن به ولایت طاغوت یا همان شیطان داده، و تحت اطاعت آنان قرار گرفته است. -
 طبق حدیثی که اهل تسنن هم نقل کرده اند، علی مع الحق و الحق مع علی... .
علی با حق است و حق با علی است و این دو از هم جدا نمی شوند، پس چرا حاکمیت جامعه اسلامی از حق گرفته شد و جدا شد؟ مگر حاکمیت اسلامی در معنا و عمل جدای از حق است؟

جمعه 88 آذر 27 , ساعت 3:33 عصر

آخر ذی الحجه، علم و کتل های«تکیه» را بر پا می کنیم. آب و جارو، آماده کردن ظرفها برای ده شب عزاداری. چند روز مانده به محرم باید شروع کنیم به تمرین تعزیه ای که هر ساله از شب اول اجرا می شود. مشکل هم درست از همین نقطه آغاز می شود. از همین لحظه ی انتخاب«نقش».

شمشیر و لباس و کلاهخود سبزها را می ریزند اینطرف. لباس و ادوات قرمزها را هم آنطرف. منتظر انتخاب در تعزیه ی کربلا، سیاهی لشکر یا نقش های میانی اصلا وجود ندارد. فقط دو جور نقش:«شبیه حسین و شبیه یزید». اگر این نشدی یعنی آن یکی هستی.

یک دایره است آن وسط. همه هم ایستاده اند به تماشا دور تا دور. در تعزیه همه چیز شفاف می شود. پشت صحنه ای نیست. پشت سبزها هم نمی شود قایم شد. وقتی دلت، وقتی لباس روحت قرمز است نور افکن ها که کار بیفتد، همه می بینند چه کاره هستی!

در همه ی تاریخ آدم های مثل ما زیر آبی رفتند. آن پشت و پستوها قایم شدند. جوری که درست معلوم نشود اهل کدام هستند تا هم از این ور بخورند هم از آن ور. بعد یکدفعه یک بیابان بی آب و علف پیدا شد که معادلات همه را ریخت به هم. جای قایم شدن نداشت. حالا انگارکن مثل«زهیر» هی را قافله ات را کج کنی و از بیراهه ها بروی تا به کاروان امام حسین علیه السلام برخورد نکنی. بالاخره چی؟ بیابان مگر چقدر جای فرار دارد؟

بالاخره می فرستند دنبالت:« زهیر تصمیم ات رابگیر».

انگار کن بروی لا سیاه یزید و توی خیمه ها قایم شوی، صدایت می کنند:« حر! تصمیمت را بگیر». بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش می کنند و در دل تاریکی شب می گویند:« این شب و این بیابان، تصمیم ات رابگیر».

عاشورا اگر این« تصمیم ات را بگیر» را نداشت، خیلی خوب بود. هر چقدر که می خواستند ما گریه می کردیم و به سر و به سینه می زدیم. ضجه و فغان و اندوه. ولی موضوع این است که از همان صبح عاشورا که خورشید در می آید، همه ذرات دور و بر آدم داد می زنند:« تصمیم ات رابگیر».

حالا انگار کنیم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چی را سبز برداشتیم و ایستادیم این طرف. چی صدایمان کنند؟«شبیه حسین»؟

اصل گرفتاری، اصل دروغ، همین جاست. کجای جان ما شبیه حسین است؟ وقتی که رنگ روح ما قرمز است، حالا حتی نیمه قرمز(امة اسرجت و الجمت و تنقبت) گیریم لباس سبز بپوشیم، نور افکن ها ما را لو خواهند داد. در زیارتنامه نوشته: حسین علیه السلام صورت خداوند است، وجه الله. چه شباهتی بین ما و صورت خداوند است؟ «کریم» هستیم یا «رحیم» یا «علیم» یا دست کم کم اش« رووف بالعباد»؟

ما چه جور سنخیتی با آن روح بزرگ داریم؟ این است که هر سال این وقت،«آخر ذی الحجه»، همه می نشینیم و عزا می گیریم چه کنیم. دور تا دور صحنه ی دایره ای می نشینیم و خیره به لباسها، گریه می کنیم.

تا کی؟ تا هلال ماه محرم در می آید. بعد یکهو چیزی یادمان می آید یا شاید یادمان می آورند. به ما می گویند:« عشق هم خیلی کارها را می کند، این را یادتان رفته؟» به ما می گویند:« عشق، آدم را شبیه معشوق می کند، پارسال که بهتان گفتیم». به ما می گویند:« محبت، آخر آخرش به سنخیت می رسد، به شباهت».

به ما می گویند: خدا نقاشی اش خیلی خوب است. رنگ روحتان را عوض می کند. رنگتان می کند( صبغة الله و من احسن من الله صبغة).(سوره بقره/138).

یکهو همه چیز یادمان می آید. همان طعم پارسالی می آید زیر زبانمان. گر می گیریم، همان جور که از عشق گر می گیرند. لباس های سبز را می پوشیم. می رویم روی صحنه و داد می زنیم:« سلام بر روی خداوند».


جمعه 88 آذر 20 , ساعت 9:52 عصر

گفتی ما بچه هایمان را صدا می کنیم، شما بچه هایتان را صدا کنید.

ما زنهایمان را می آوریم، شما هم زنهایتان را بیاورید.

ما می آئیم، شما بیائید.

ما می ایستیم اینطرف، شما آنطرف.

ما می گوییم خدا، شما می گویید خدا.

ما می گوییم هر کی راسته، بماند.

شما می گویید هر کی ناراسته، عذاب او را بگیرد.

یادت هست این حرفها را؟ خب اگر یادت هست پس کجایند؟ کجایند بچه هایتان؟

کجایند زنهایتان؟ شما همین قدر هستید؟ ملتتان پنج نفره هستند؟ ما چشمهایمان عوضی می بیند یا راستی راستی پنج تائید؟

طرف ما را نگاه کن! تا چشم می بیند آدم ایستاده. هر چی نصرانی بوده آوردیم.

فقط چند تاصف پیرمرد داریم، دیگر چه رسد به زن و بچه.

حالا اقلا بگو این مردمت بیایند جلوتر! بگو بیایند زیر آن درخت روبرویی تا همدیگر را ببینیم.

 

اسقف ما می گوید: ترا به روح عیسی مسیح، بگو آن دو تا بچه دست هایشان را بیاورند پایین. بگو آن خانم از زمین بلند شود.

بگو آن بلند بالا که شانه به شانه ات ایستاده، نگاهش را از آسمان بگیرد.

اسقف ما می گوید: این هایی که من صورتهایشان را می بینم، اگر نفرین کنند، نسل ما از زمین بر می افتد.

می گوید:« بگو ما تسلیمیم».


شنبه 88 آذر 14 , ساعت 9:36 عصر

روز غدیر، روز نور، روز سرور،روز سرشاری و اکمال، روز باروری و اتمام، روز رهبری و ولایت است.(خطبه ی امیر المومنین علیه السلام، اقبال سید بن طاووس، ص 462

و غدیر،خود برکه ی نور و عشق است، دریای شور و جوشش، آن هم در کویر کور و ریگزار مرگ.

 

و غدیری، تشنه ی مشتاقی است، که سال ها در کویر گردیده و ریگزارها را به صدا در آورده و مرگ را در کوله بار خود بسته تا به زندگی برسد و به زندگی برساند.

و غدیری، مهاجر تنهایی است که بالاتر از رفاه می خواهد و بیشتر از آزادی و عدالت.

در این روز، و در این غدیر گسترده، این مهاجر تشنه می تواند سیراب شود و این بالاتر و بیشترها را بدست آورد.

از دست پیامبر صلوات الله علیه و آله

و با جام ولای علی صلوات الله علیه.


سه شنبه 88 آذر 10 , ساعت 10:58 صبح

·         غدیر بود. رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!

به «ابن سکیت» گفتیم «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!

خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم«سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیر المومنین (علیه السلام) قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند!!

گفتیم:«یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی! کسی از بنی هاشم.

جسدشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا، در کنج زندان ها نماز می خواندند.

 

·     فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند.فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا گیرد، فقط گفتن جمله ی کوتاه «علی مولاست» نبود. کار اصلا اینقدرها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود.

بیعت با «علی» علیه السلام مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همه ی رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها« علی مولاست» تکه کلامی معمولی و راحت است.

 

·     اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیر المومنین علیه السلام زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت«علی»!، اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم و گرنه با او؟!... کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.

آن مرد «ناشناس» که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته«بچش! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده». آن «مرد ناشناس» سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید:«آه از این ره توشه ی کم، آه از راه دراز» و ما بی آن که بشناسیمش، همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم.

عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است.

 


دوشنبه 88 آذر 9 , ساعت 9:4 عصر

بر بلندای فلک ذکر ملائک یا علی است

هر که گوید یا علی در روز محشر با علی است

در طواف کعبه گر با دیده ی دل بنگری

هر طرف آئینه ای باشد کز آن پیدا علی است

اوست باب الله، باب العشق، باب المعرفت

حبذا، باب گرام زینب کبری علی است

مردگان دم می گرفتندی ز عیسای مسیح

غافل از اینکه مسیحای دو صد عیسی، علی است

قدرت کل دول از ناخن او کمتر است

امپراطور بلند آوازه ی دنیا علی است

خواستگاران فراوان داشت دخت مصطفی

از خدا دستور آمد شوهر زهرا علی است


چهارشنبه 88 آبان 6 , ساعت 3:10 عصر

زیر گنبد کبود

جز من و خدا

کسی نبود

          روزگار

                   رو به راه بود

 

هیچ چیز

نه سفید و نه سیاه بود

          با وجود این

مثل اینکه چیزی اشتباه بود

 

زیر گنبد کبود

بازی خدا، نیمه کاره مانده بود

واژه ای نبود و هیچ کس

شعری از خدا نخوانده بود

 

تا که او مرا برای بازی خودش

انتخاب کرد

توی گوش من یواش گفت:

                                      «توی دعای کوچک منی»

بعد هم مرا، مستجاب کرد

 

پرده ها کنار رفت، خود به خود

با شروع بازی خدا

عشق افتتاح شد

 

سال هاست

اسم بازی من و خدا

زندگی است

 

هیچ چیز، مثل بازی قشنگ ما

عجیب نیست.

بازی ای که ساده است و سخت

مثل بازی بهار با درخت

 

با خدا طرف شدن

کار مشکلی است

زندگی

بازی خدا و یک عروسک گلی است

 


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ