سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در جستجوی دانش بیرون رود در راه خداست، تا آنگاه که برگردد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 89 بهمن 16 , ساعت 8:44 صبح

خدای من! دلم گرفته، از اینکه دائما حرف می زنیم، ادعا میکنیم، ادعای محب بودن، ادعای  بصیرت داشتن، دو ماه عزادار اباعبدالله بودیم، دو ماه ادعا کردیم  که در قیام اباعبدالله معنای بصیرت را فهمیدیم، اما کدوممون فهمیدیم، که هر چه اتفاق درکربلا افتاد به خاطر اتفاقاتی بودکه در این چند روز بعد شهادت پیامبر گرامی اسلام افتاد! این است ادعای بصیرت ما!فقط یاد گرفتیم گریه کنیم، اون هم گریه بی معرفت. چقدر حرمت این ایام رو نگه داشتیم. چقدر فهمیدیم که خیمه های کربلا در سقیفه آتش خورد...

چه مظلوم است امیر دو عالم، که در یاریش فقط یک بانو، چهار فرزندکوچک، و سه یا چهار مرد اظهار آمادگی کردند، تعدادشان حتی به هفتادودو نفر هم نرسید! و چه مظلوم تر است امیر دو عالم که در بین به اصطلاح یارانی همچون من به سر می برد که نمی دانیم امیر المومنین (علیه السلام) کیست.

دشمنان ابا عبدالله(علیه السلام) دعوت کنندگان ایشان بودند، اما دشمنان امیر المومنین (علیه السلام) بیعت کنندگان با ایشان بودند! آنجا که ندای بخ بخ آنها گوش فلک را کر کرده بود، که می دانست که همین ها روزی..

 آه امیر المومنین! چه سخت مریدان خود را می آزمائید...


سه شنبه 89 دی 7 , ساعت 9:36 صبح

حجاب و عفاف، ارزش والای زن مسلمان ایرانی

عنوان رو درست ملاحظه کردید، حجاب! برخی بادیدن این کلمه باخودشون می گن بازهم بحث تکراری حجاب! اگر خدا بخواد این بار می خواهیم حجاب رو ابتدا طبق موازین شرع بیان کنیم و مخاطب عرائضمون هم محجبه ها هستند و هم بی حجاب ها!

معنای لغوی حجاب: حجاب به معنای حائل، پرده و پوشش به کار برده می شود. در واقع حجاب نوعی حائل ومانع است.(سوره ق، آیه شریفه 46، بینهما حجاب...) یکی از مهمترین کاربردهای این حائل این است که بین دو نامحرم قرار بگیرد..(قصد ما این است که از این منظر به این بحث نگاه کنیم)

یعنی افرادی که به خیال خود رعایت حجاب می کنند و خیلی راحت با نامحرم ارتباط دارند به مفهوم واقعی حجاب پی نبرده اند.

حالا مصادیق حجابی یا به تعبیر بهتر موارد ممنوعیت ارتباط نا صحیح و غلط، از منظر قرآن مجید: 1. نگاه 2. پوشاندن زینت 3. پوشاندن برجستگی های بدن 4. مخفی کردن خلخال (که یک نوع زینت محسوب می شود) از نامحرم به گونه ای که نامحرمان مطلع هم نشوند. نکته: نه تنها نبینند بلکه مطلع هم نشوند!(حکایت برجسته کردن مو از زیر روسری یا چادر که یکی از آسیب هایش این است که نامحرم از داشتن این زینت توسط خانمها مطلع شود.) (این جهار مورد در آیه شریفه 31 سوره مبارکه نور آورده شده است) 5. نازک نکردن صدا در مقابل نامحرم(فلا تخضعن بالقول، فیطمع الذی فی قلبه مرض،سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 31)

متاسفانه مجال صحبت در مورد تک تک این گزینه ها نیست.

عرض کردیم که حجاب یعنی حائل و مواردی که ذکر شد جهت این است که ارتباط با نامحرم به حداقل وبه ضرورت برسد. اگر الگوی بانوان مسلمان، حیاء و عفت فاطمی و زینبی (سلام الله علیهما) است، پرواضح است که ارتباط ایشان با نامحرم فقط در حد ضرورت بود و بس.

سوال! ضرورت به چه معناست؟ حاضر بودن در مکان وموقعیتی که لازم و ضروری است. مصداقش می شود این مورد که اگر وظیفه موردنظر در ارتباط با نامحرمان است و مردی هم نیست که عمل مربوطه را انجام دهد و عدم حضور بانوان ضرر به دین و اسلام و جان او می زند، خانمها جهت انجام فعالیت حضور پیدا کنند.

متأسفانه در جوامع اسلامی، اینگونه باب شده است که مرد و زن نامحرم خیلی راحت به بهانه های مثلا مذهبی و اسلامی با هم ارتباط کاری دارند، در صورتی که هیچ ضرورتی ندارد و این گزینه است که که از سلامت و خلوص واقعی کار به شدت می کاهد. طبق فرمایش یکی از اساتید، وقتی ذره ای عدم وارد وجود شد، وجود نیز تبدیل به عدم خواهد شد.

سوال دوم! خوب اگر اینطور است و باید این ارتباط را به حداقل رساند حضور حضرت زهرا سلام الله علیها و قرائت خطبه توسط ایشان در مسجد را چه می گوئید؟!

بهتر است ابتدا به کیفیت حضور حضرت در مسجد بپردازیم: ایشان روانه مسجد شدند در حالی که چهره مبارکشان به وسیله پوشیه ای کاملا پوشیده شده و عده ای از بنی هاشم اطراف حضرت را گرفته بودند تا از دید نامحرمان به دور بمانند. در مسجد نیز بین ایشان و نامحرمان پرده ای وجود داشت و حضرت بدون هیچ گونه لحن و اوج و فرود زنانه به کلامشان، فرمایشات خود را ایراد فرمودند.

بانوی مکرم اسلام در واقعه کوچه حضور یافتند زیرا ولی خدا تنها مانده و  یاری جهت همراهی و دفاع از ولایت نبود و ایشان به علت در خطر بودن دین اسلام پیشقدم شدند.

حال من از شما سوال می کنم! مگر نه اینکه ایشان سرور زنان دوعالمند؟ آیا بانویی بالاتر از ایشان سراغ دارید؟ آیا مگر نه اینکه ایشان مظهر حجاب هستند؟ آیاحجاب ایشان مانع از طی کردن درجات کمال شان شد؟ آیا ایشان یا حضرت زینب به زنان محل سکونت خود علم نمی آموختند، با کدامین نامحرم ارتباط داشتند؟! آیا این عدم ارتباط یا ارتباط حداقلی مانع از کمال ایشان شد؟! اصلا کمال چیست؟ ارتقاء درنظر خداوند متعال یا در دید افراد جامعه؟

مواقعی که افراد خود را کمتر از دیگران حس می کنند سعی دارند با تصاحب و ایفاء نقش آنها، گوی سبقت را از آن ها ببرند! آیا زنان خود را کمتر از مردان می بینند که در تلاشند که فعالیتهای آنان را انجام دهند!

متاسفانه حضور های غیرضروری افراد(بانوان و آقایان) است که تیشه به ریشه سلامت جامعه می زند، چه کسی زنان جوامع غربی را تأیید می کند! زنانی که ابزار تبلیغاتی و هوسرانی مردان غربی شده اند؟ حال فرقی نمی کند، هوسرانی جنسی یا اشباع کننده طمع اقتصادی؟

بانوان محترم ازدست حقیر شاکی نشوید که چرا شما مخاطب واقع شده اید. خداوندمتعال وقتی به کسی مسئولیتی می دهد، به این معنی است که فرد توانایی انجام آن را دارد، یعنی قدرتش را به بنده اش داده است. بار اصلی حفظ سلامت جامعه به دوش خانمها است. پس خداوند متعال توانایی به شما داده است. ببینیم اگر خالق هستی بانوان را چقدر قبول دارد که چنین مسئولیتی را به ایشان داده است.

اگر توفیقی باشد در مطالب بعدی آقایون مخاطب قرار داده خواهند شد. یا علی


یکشنبه 89 آبان 23 , ساعت 6:13 عصر

هو الغفور

یا امیر المومنین، داشتم به این فکر می کردم که اگر بودید چقدر خوب می شد، خوب نه! عالی می شد. اگر بودید تمام عالم را به دنبالتان می گشتم تا به هر قیمتی که شده ببینمتان. به هر قیمتی شده...

آخر، چگونه تمنای دیدارتان را نداشته باشم که زادگاه تان، خانه خدا بود. نام مبارکتان از صفات خداوند جدا شده و روز میلاد، کلام نازنین خداوند متعال را که هنوز نازل نشده بر لسان مبارکتان جاری کردید. در معراج، خداوند با صدای شما با حبیبش تکلم کرد و کلی فضیلت دیگر که از آن شماست و اینان در مقابلش چه اندکند. چگونه نخواهم ببینمتان که با این همه فضیلت لحظه ای،‌ و حتی کمتر از لحظه ای احساس غرور در وجودتان راه پیدا نکرد.

آه! حبیب من، چقدر حرف می زنم. عاشق که حرف نمی زند، عاشق فقط به نجوای معشوقش گوش جان فرا می دهد...

گوش به فرمان محبوبش است. آقای من، دلم می خواهد بگویم امر کنید تا اطاعت کنم. اما! اما می ترسم! آخر کلامتان را می شناسم،‌ حتی آهنگش را نیز می دانم و امان از سستی ام در مبارزه با نفسم...

پس بگذارید خود از کلام شما بگویم که شرم می کشد مرا.

گفتم حاضرم تمام زندگی ام را برای لحظه ای دیدارتان بدهم. یادم است روزی شنیدم مردی خدمت امام صادق علیه السلام رسید. عصای پیامبر گرامی اسلام در دست حضرت بود، مرد شروع به بوسیدن عصا و تبرک جستن از آن کرد. حضرت با تأسف فرمودند: گوشت و خون پیامبر را رها کرده و چوب را می بوسی.

آقای من، از شرمندگی ام به کجا پناه ببرم. می دانم حتما خواهید گفت: آیا مهدی (علیه السلام) از گوشت و خون من نیست! آیا دیدار او همانند دیدار من نیست! آیا پیامبر(صلوات الله علیه و آله) نفرمودند: (إنی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله و عترتی) من دو گوهر گرانبها را میان شما می گذارم، کتاب خدا و عترتم(اهل بیتم). آیا مهدی من از اهل بیت پیامبر نیست؟!

مولای عزیز تر ازجانم، می دانم! گفتم منتظر هستم تا امر کنید و من با جان و دل اطاعت کنم. آه! بار سنگین نگاهتان را حس می کنم، حتما خواهید گفت: که آیا مهدی من را دوست می داری؟ مگر نه اینکه فرزند من، مهدی، امام توست. مگر نه اینکه خود حضرتش فرموده: ما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه. (اجتجاج/ ج 2/ صفحه یا حدیث 325)

آیا امر مهدی من،‌ امر من نیست؟!

آیا اطاعتش می کنی؟!

آیا گوش به زنگ فرمانش هستی؟!

آیا دلت برایش تنگ می شود...

نمی دانم خواهی گفت! اما نه! نگو!      نگو که با گناهانم، با کوتاهی هایم،‌ خار در چشم و استخوان در گلویش کرده ام...

 


شنبه 89 آبان 15 , ساعت 10:0 صبح

تو در میان کاروان، در گهواره کوچک خود که با دستان مهربان مادر به حرکت درمی آمد آرام بودی. اماکاروان در پس خیانت دستهای ناپاک منافقان در تلاطم بود و حتی در امن ترین نقطه زمین هم آرام و قرار نداشت.

بهترین لحظات زندگی تو همین ایام بود. چراکه تو در میان همه بودی و همه در کنار تو، همین که کاروان اتراق می کرد و خیمه ها برپا می شد، جوانان بنی هاشم بی صبرانه بیرون خیمه مادرت رباب(علیها السلام) صف می کشیدند. آن ها عادت کرده بودند خستگی راه را با خنده های ملیح و نگاه های ناز تو از تن بیرون کنند.

مادر تو را به دست عمه (سلام الله علیها) می داد و عمه بعد از آنکه گل بوسه ای از چهره زیبای تو می چید بیرون خیمه تو را به دست برادرت علی اکبر می سپرد. لذت دیدار شما دو برادر را فقط خدا می دانست و بس. اما هنوز علی اکبر(علیه السلام) ازدیدار تو سیر نشده بود که قاسم تو را از دست او می گرفت. آن ها یک به یک تو را از دستان همدیگر می گرفتند و تو غرق مهربانی های آنان می شدی. وقتی آغوش عمویت عباس(علیه السلام) را احساس می کردی، بیشتر از اینکه او از تماشای تو بهره گیرد، این تو بودی که چون ستاره ای در تماشای قمر نورانی چهره او گم می شدی و همین که عمویت عباس نگاهش به پدرت حسین (سلام الله علیه) می افتاد نمی گذاشت او حتی لحظه ای در انتظار دیدار تو بماند. چون گلی تو را تقدیم پدر می کرد و دیدار پدر، برای تو شیرین ترین لحظه این دیدارها بود.

تو برای پدر آئینه کوچکی بودی که او معصومیت و مظلومیت خود را در جهره تو می دید و تو نیز در نگاه نجیبانه پدر خود را به تماشای می نشستی. آری، یکی می شدید، چون یک روح در دو بدن، با اشک پدر چشمان تو نیز بارانی می شد و با لبخند تو چهره پدر هم بهاری می گشت و این گریه و خنده همزمان، معمایی بود که هیچ کس نتوانست رازش را دریابد.

وقتی پدر تو را به آغوش عمه بر می گرداند، می دانستی که فرصت دیدار رو به پایان است و باید به خیمه برگردی. احساس خاصی داشتی. نمی خواستی به خیمه برگردی. آغوش آن ها برای تو گرم تر و مهربان تر از دامن گهواره بود. اما همین که وارد خیمه می شدی، تازه می فهمیدی که خواهرت سکینه و ... چقدر در انتظار دیدار تو بی تابی می کنند.

ادامه دارد...

تولدی برای عاشورا؛ یوسف بدر الدین


شنبه 89 آبان 8 , ساعت 10:4 صبح

باردیگر ابرهای تیره نفاق سایه سنگین خود را بر محله بنی هاشم افکنده بود و این بار نوبت به پدرت حسین علیه السلام رسیده بود. نشاط و شادابی از محله بنی هاشم رخت بر بسته بود و روزهایش نیز چون شبهایش، پر از سکوت و تیرگی بود. نه تنها امام، بلکه همه بنی هاشم که چون گل آفتاب گردان خورشید چهره او بودند پریشان و پژمرده شده بودند.

درست در همین زمان بود که تو به دنیا آمدی و با شعاع نور تولد خود ابرهای تیره را کنار زدی. نسیم خنک تولد تو، کوچه های بنی هاشم را پر از عطر خود نمود. با آمدنت لبخندی را که مدتها بود بنی هاشم در چهره امام ندیده بودند به تصویر کشیدی. گل چهره ها شکفت و نقل تولد تو، شیرینی جانهاگشت.

اما افسوس که طوفانهای تند نفاق نسیم خنک تولد تو را نیز سهمگینانه در هم پیچیدند. دیگر مدینه جای ماندن نبود و امام با کاروانی از بهترین یاران و مهترین بنی هاشم، آماده حرکت شد. و چه سخت بود وداع با مدینه، هیچ کس نمی دانست در کنار روضه پیامبر(صلوات الله علیه و آله) و قبرستان بقیع چه تصویری در قاب ذهن او نقش بسته بود که بغض گلویش را می فشرد و اشکهایش را پرپر می کرد. با گریه او انگار همه مدینه می گریست. مدینه برای او سراسر خاطره بود. روزها و شبهایش، خانه ها و کوچه هایش، و امام از مدینه با همه خاطرات تلخ و شیرینش وداع کرد شب را به شب پرستان سپرد و شبانه از مدینه بیرون آمد.

آری، تو در تولد یک انقلاب متولد شدی و راز این دو تولد را تنها پدرت حسین علیه السلام می دانست و بس.

منبع: تولدی برای عاشورا، یوسف بدر الدین

ادامه دارد...


شنبه 89 مرداد 2 , ساعت 2:11 عصر
گفت: فقیرم.
گفتند: نیستی.
گفت: فقیرم! باور کنید.
گفتند: نه! نیستی.
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دستهایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد(صلوات الله علیهم أجمعین).
گفت: نه! به خدا قسم نه.
«هزار دینار؟»
نه! به خدا قسم نه.
دهها هزار؟
نه! باز دوستتان خواهم داشت.
گفتند: چطور می گویی فقیری، وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما دارایی توست؟»
منبع: کتاب خدا خانه دارد، فاطمه شهیدی


پنج شنبه 89 تیر 24 , ساعت 5:41 عصر

خداوند! به راه مانده بودیم، من و انسان در پی تو و سرگردانی را می زیستیم و تو که داناتر از ما بر ما و عالِم تر از عالم می نگریستی لحظه رسیدن ما را به دو راهی تردید!!!

روشن تر از روشن بود که تو در انتهای کدامین راه، لطف انتظارت را به استقبالم گماشته ای و من تاریک تر از تاریک، بینایی بسته ام و دیدار لطفت را به خویش، «به انسان»! دریغ کرده ام، و لرزش به گامهایم هدیه می دهم و تو خداوند، تو که داناتری و می دانی که چگونه گمراهی در کوله بارم می گذارم و هدایت بر دوش مسیر توشه می کنم...

خداوند! کمی آنسوتر از این دو راه و بلافاصله پس از کور راه تردید، راه روشنی است که بی شک به تو ختم می شود و به سمت توام می آورد و ایمان در گوشم زمزمه می کند که تو مرا، «انسان را» به آن راه می رسانی.
خداوند! نزدیک تر از ... .

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ