به نام خدای مهر
السلام علیکم یا أهل البیت النبوه
آقاجان، با اجازه!
هر از گاهی که دلم تنگ تان می شود و سر به دیوار می گذارد و بی تابی می کند،
تنها چیزی که راضی اش می کند دیدن چهره کسی هست که یاد شما را هر چند اندک برایش زنده می کند...
دیدن چهره کسی که بوی شما را می دهد، کلام شما را میان مردم ترویج می کند...
دغدغه اش فراهم کردن شرایطی هست که آمدن شما را به تعجیل می اندازد.
انقلاب کردیم تا شما بیایید... هشت سال دفاع کردیم تا شما بیایید...
اما انگار نه! بودند و هستند کسانی که انقلاب کردند، دفاع کردند اما نه برای اینکه ظهورتان به تعجیل بیفتد!
برای تعجیل در ظهور خواسته های دلشان بود که دچار مشقت شدند.
خواسته های دلی که در لایه های زیرزمینی عبادت هایشان مخفی شده بود!
در اعماق سختی هایی که برای انقلاب و این کشور کشیدند، می شد پیدایش کرد.
از ابن عباس نقل کردند که آیا پیامبر صلوات الله علیه و آله شیوه ای به شما آموزش داده بودند که منافقین را بشناسید؟
رنگ و بوی شان را استشمام کنید؟
گفته بود که هر کس نسبت به محبت امیرالمومنین سلام الله علیه لنگ می زد یعنی به کشف ایمانش ریگ داشت!
یعنی دلش یک رنگ نبود، یعنی دلش صد رنگ بود و آن وقت بود که رنگ و بوی نفاق به خود می گرفت هر چند اندک!!!
.
.
.
مولای مظلومم، محبوب مظلوم بانوی زنان دوعالم
چه معیار خوبی است محبت شما که انسان را مشتاق شما و دوست داران تان می کند،
و دور می کند آدمی را از هرچه رنگ و بوی نفاق می دهد!
محبتی که به عمل مان رنگ و بوی عمل شما را می دهد.
رنگ و بوی شجاعت شما، صداقت شما و بصیرت شما... رنگ و بوی ولایت مداری شما که آنقدر بر صراط مستقیم الهی و پیامبرش پایبند بودید که خودتان شدید صراط مستقیم!
و اما آنان که برای خودشان یلی شده اند! و به جای پیروی از ولایت شما و آنان که نشانی از ولایت شما هستند به خیال خودشان برای این مملکت خط و نشان می کشند!
و خودشان را هم ارز و در ردیف ولی امر این مملکت می دانند. در ردیف کسی که حضرت ولی عصر سلام الله علیه، فرزند نازنین تان فرمودند: و أما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها إلی رواه أحادیثنا...
در جنگ بودید، خوب؟!!! در دفاع از این مملکت بودید، خوب؟!!!
بودنتان ملاک هست یا عملکردتان؟!
بیش از این آبرو از خود مبرید که مردم این مرز و بوم تحت لوای ولی امرشان دیگر اشک های تمساح گونه شما را باور ندارند...
ادامه دارد...
به نام خدای مهر
آقا اجازه! سلام علیکم
هر روز صبح که چشم باز می کنیم به خیال خودمان روزمان را برای انجام کارهای مفید آغاز می کنیم!
به خیال خودمان دنبال شروعی نو هستیم!
اما غافل اینکه روزهای زندگی مان بدون شما اصلا آغاز نمی شوند!
ما بدون شما اصلا زندگی نمی کنیم.
خیلی وقت است طعم زندگی از زیر زبان مان پرکشیده آنقدر که طعم واقعی اش یادمان رفته...
یادمان رفته این که ما داریم زندگی نیست! مردن هست در قالب نفس کشیدن...
ای ابتدای هر صبح آغاز بودنم باش شاید که اشک شوقی شوید غم غبارم
عیدتان مبارک!
آدم ها را می دید که دنبال بهانه ای برای عید گرفتن بودند.
دنبال بهانه ای برای شاد بودن...
و حالا انگار در شب نهم ربیع الاول این بهانه برایشان جور شده بود!
تبریک می گفتند: عیدت مبارک!
اما او نمی دانست در متن پیامک های تبریکش دقیقا چه باید بگوید؟!
نمی دانست وقتی شیرینی بر دهان می گذارد باید طعم شیرینش را مزه کند یا...
نمی دانست اصلا این چیزی که می خورد آیا واقعا شیرینی است!
شیرینی امامت مولایش... یا تلخی غربتش... یا اندوه یتیمی و تنهایی اش...
یا درد یتیمی خودش...
نمی دانست باید خوشحال باشد؟ یا حداقل چقدر باید خوشحال باشد؟!
نوشت و ارسال کرد:
« آقاجان!
آغاز امامت تان مبارک...
آغاز یتیمی ما هم...»
حیرانم...
دلم امام می خواهد...
دست نوازش بر سر یتیم...
فاطمه پاره تن من است، هرکس اورا بیازارد مرا آزرده و هر کس مرابیازارد ...
نمی دانم مادر، آنکه ترا آزرد رسول الله را ندید یا خدا را؟ ولی می دانم که حتی ابلیس نیز جرات چنین جسارتی را بلاواسطه نداشت، مادر به من بگو جرمت چه بود؟ همسر امیر المومنین بودن جرم بود یا دخت پیامبر بودن؟ شاید سبب خلقت هستی بودن جرم بود.
فقط می دانم دلم از این به بعد به اندازه ی تمام مهربانیها برایت تنگ خواهد شد. دلم برای لبخندهای شیرین پدر تنگ خواهد شد، که زین پس چه سخت زندگی خواهدکرد.
به نام خدای مهر
خدایا باز منم، آری... همان بنده ات که خودت بهتر وصفش را می دانی...
خدایا...
خدایا...
خدایا...
آه از حرفهای نگفته و ناگفتنی دل...
فقط می دانم دارم می پکم!
دلم برای آن نازنین سراپا مهر و خوبی تنگ شده.
برای ظهورش، برای شنیدن صدایش، برای لبخندش، برای...
نه آنقدر آدمم که ببینمش و نه آنقدر صبورم که با ندیدنش طی کنم.
با ندیدنش، با نشنیدن صدایش...
خدایا انگار وقتی پای مخلصینت می آید وسط! وقتی پای رسیدن به درجاتشان می آید وسط،
دیگر جزع و فزع فایده ای ندارد. انگار حسابی غیرتی میشوی و نمی گذاری هر جوجه ای و هر مدعی دین و ایمان به درجاتشان برسد
حالا هرچقدر التماس کنیم که خدایا جان من!
این تن بمیرد بگذار یک بار شده ببینمش(1)...
یک بارهم شده صدایش را بشنوم(2)...
انگار راه ندارد!
البته حق هم داری که تو جز حق و راستی کار دیگری انجام نمی دهی. اما این دلم را چه کنم...
این دل من و دل بنده های دیگرت که هر ازگاهی! هوایی می شود...
فکر کنم گیر کار همین جاست که ما عادت کردیم هر از گاهی یاد محبوب کنیم و هوایی شویم ...
شاید اگر همیشه اهل یاد کردن و هوایی شدن بودیم، بالاخره پرواز نصیب مان می شد...
(1)عزیز علی أن أری الخلق و لا تری
(2)عزیز علی أن أجاب دونک و أناغی
دلش هوایی شده بود... از دود و دم شهر و نفس آدمها بریده بود. هوای پرواز می کرد.
اما هنوز بال هایش کوچک بودند... قدرت پریدن نداشت...
چقدر سخت است دلت هوای پرواز داشته باشد اما همچون جوجه کوچکی باشی که فقط پرواز بزرگترهایش را نظاره می کند و خود...
همین که وصف آنانی که به شوق زیارت حضرت دوست کفش از پای دل کنده و رهسپار کویش بودند را می شنید،
حسرت تمام وجودش را فرا می گرفت...
شنیده بود روز قیامت را یوم الحسره می نامند،
اما انگار دنیا هم برای اینکه از آخرت عقب نیفتد دست به کار شده بود...
و حالا او مانده بود و حسرت...
او مانده بود و خجلت از روی یار که کوله بارش تهی بودند از هرچه روسفیدی...
جز امید به اقیانوس بیکران رحمت الهی هیچ نداشت، هیچ...
مثل همیشه از قافله عاشورا و اربعین عقب ماند، عقب...
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
مادر نمی دانم چرا کسی... دلم می خواهد داد بزنم آنجا که می بینم و می شنوم هیچ کس حواسش نیست که چند روز بیشتر نمانده... شهادت رسول الله صلوات الله علیه و آله و مصیبت هایی که یکی پس از دیگری بر خانه وحی وارد می شود.مادر به من بگو با این درد چه کنم... با درد هتک حرمت شما و با درد بی خبری شیعیان...
چرا هیچ کس یادش نیست که امیرالمومنین(سلام الله علیه) تنهاست...
هنوز یاد نگرفته ایم که خیمه های کربلا در سقیفه آتش خورد.
هنوز نفهمیدیم که صفر تمام شد ولی بیچارگی مسلمانان تازه آغاز شد.
به خیالمان صفر تمام می شود و شادی هایمان شروع می شود!
آه...چرا جگرمان آتش نمی گیرد که پشت درب نیم سوخته بانو فضه را صدا زدید...
چرا...
دستان بسته فاتح خیبر، یدالله... زمین خوردن سرور زنان دو عالم... چهل مرد رذل که... تازه این ها کوچکش بودند...
دم از کربلا می زنیم! مگر می شود برای داغی که در مدینه بر دل شیعیان گذاشتند آتش نگرفته از خیمه های سوخته اهل بیت اباعبدالله آتش گرفت!
لاف عشق می زنیم...
همان هایی که از حیدر بریدند حسین بن علی را سر بریدند
گر نبود روی زهرا را نشانه نمی زد کس به زینب تازیانه
همان حبلی که بر حبل المتین شد غل و زنجیر زین العابدین شد
صل الله علیکم یا أهل بیت النبوه و معدن الرساله...