به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
السلام علیک و رحمه الله و برکاته
عیدتان مبارک!
امام نازنینم و پدر مهربانم نمی دانم این چندمین نامه است که در فراق شما می نگارم؟
این چندمین بار است که انگشتان در روی صفحه کلید سیستم به حرکت واداشته می شوند تا واگویه های دلم را حک کنم؟
پدر عزیزم این فرزند کوچکتان هر چند مطیع نیست و خدای ناکرده و زبانم لال آن نشد که شما می خواستید اما دلش برای شما تنگ شده...
نمی دانم در این چند سال که ندیدمتان یا شاید دیدم و نشناخت مان چگونه دوام آوردم؟
چگونه طاقت آوردم فراق تان و چگونه ماندم و دانستم که چه غصه ها می خورید؟
چگونه زنده ماندم و تاب آوردم غصه خوردن های تان را؟
چه فرزند ناخلفی هستم که کمر همت نمی بندم برای یافتن تان، برای آوردن تان که این جمله تلنگری برای این دل زخم خورده که:
امام زمان آوردنی ست نه آمدنی!
و اما...
باز هم عید شد. خدا را شکر که توفیق نفس کشیدن در این روز عزیز روزی مان شد!
اما... باز هم عید شد و باز هم تکرار این جمله...
چه روز عزیزی ست این روز و چه نازنینی ست صاحب این روز.
اما چه خوب تر می شد که این عید و این روز را با صاحب زمانش جشن می گرفتیم!
با حضور شما پدر مهربانم...
حرارت گرفته ام... بهتر بگویم حرارت گرفته ایم من و همه آنهایی که نبودنتان را غصه می خوریم.
و البته من چه کودکم در مقابل دوستان شما...
و اما بعد...
این جشن ها برای من آقا نمی شود...
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
السلام علیک و رحمه الله و برکاته...
امروز داشتم از غصه های یکی از دین دارها می شنیدم. از غصه های زندگی اش!
دردم آمد. آنقدر که وقتی اتاق را برای لحظاتی ترک کرد، اشک در چشم هایم حلقه زد.
اما سعی کردم کنترل کنم خودم را تا مزید بر غصه هایش نشوم. اما...
اما، آدم دردش می آید وقتی می بیند آدم های دین دار زحمت کش این طور پایبند دلشان می شوند.
بهتر بگویم این طور دلشان دست و پای شان را می گیرد.
خدایا راستش...!
راستش از این همه تفسیر به رأی و دل داری! و نه دین داری خسته ام.
امشب داشتیم با یکی از رفقا در مورد اطاعت از دل و تفسیرهای شخصی صحبت می کردیم که ایشان گفتند اگر در چارچوب عمل کنیم، حتی اگر اشتباه هم کنیم خداوند مواخذه مان نمی کند.
اما حرف من این است، حرفی که اول از همه مخاطبش خودم هستم!
چطور ممکن است من در چارچوب تو قدم بردارم اما بازهم دچار تشخیص های اشتباه شوم.
مگر تو چند مدل یک حرف را زده ای؟! مگر با زبانی غیر از زبان آدمیزاد به ما گفته ای؟!
مگر نه اینکه من اگر خالص خالص برای تو قدم بردارم، تو راه را برایم روشن می کنی؟
مگر نه اینکه خودت فرمودی: «الذین جاهدوا فینا لنهدینم سبلنا» (سوره مبارکه عنکبوت/69)
پس این تشخیص های غلط از کجا می آید؟!
خدایا ما بچه مسلمان ها حواسمان نیست، اما التماست می کنم تو حواست را لحظه ای از ما بر ندار.
خدایا دردم می آید وقتی می بینم بچه مسلمان ها بالاخص بچه مذهبی ها بنده دلشان می شوند.
و بیشتر دردم می آید وقتی اوضاع خرابتر خودم را می بینم.
مرا از بندگی غیر خودت نجات بده.
و اما بعد...
خدای خوبم؛
مرا از من برهان تا
گرفتار تو شوم...
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان
یا بقیه الله
آجرک الله ...
آقاجانم دلم لک زده برای اینکه لحظه ای لبخند بر لبان تان جاری کنم...
نامه یک عاشق به معشوقش، به رهبرش، به محبوبش...
نامه شهید علی خلیلی به مقام عظمای ولایت؛ امام خامنه ای حفظه الله
متن زیر نامه شهید علی خلیلی می باشد که 15 روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته است.
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛
دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…
من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.
اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!
ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید…
یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!
من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.
آقاجان!
بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(سلام الله علیه) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟
رهبرم!
جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.
آقا جان!
من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
این روزها ملت به هم عیدت مبارک می گویند! با اینکه سال نو نشده و 92 هنوز به قوت خود باقیست!
ارباب! دلم برایتان تنگ شده!!!
چه بی مقدمه رفتم سر اصل مطلب. آخر دل که مقدمه سرش نمی شود.
آن هم دلی که کاسه صبرش لبریز شده...
آقاجانم امانم را بریده است این دل که آدمیان آرامش نمی کنند که هیچ، نمکی هستند بر زخمش.
همین که می بیند ملت سرشان به کارشان گرم است انگار نه انگار که سر سفره هاشان نمی بینندتان.
انگار نه انگار که تا نیایید زندگی معنا نمی گیرد...
سیرابش نمی کنند این آب های آلوده دنیایی!
زیبا نمی بیند آن چه مردم بدان دل بسته اند و لیلایی نمی بیند که از او دل ببرد...
آخ...
جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی
بساط عیش برپا می شود وقتی تو می آیی
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت
چه غوغایی به دنیا می شود وقتی تو می آیی
در اینجا معنی بودن،معمایی است،اما خوب
معمایم چه معنا می شود وقتی تو می آیی
منم مجنون بی لیلا،در این شهر غریب ،اما
تمام شهر لیلا می شود وقتی تو می آیی
وبی تو زشت می ماند،به چشمم هر چه می آید
وزشتیها چه زیبا می شود وقتی تو می آیی
وبی تو گر چه مردابی عفن آلود می مانم
دلم همرنگ دریا می شود وقتی تو می آیی
به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
السلام علیک یابن رحمه للعالمین و رحمه الله و برکاته.
عیدتان مبارک.
امشب شب عید است، شب میلاد باسعادت پدر بزرگوارتان...
و این دل ما دوباره هوایی شده...
راستش را بخواهید آنقدر در تنهایی های خود گرفت که دیگر دلی ازش نماند!
آنقدر در تنهایی دق کرد که دیگر نای نفس کشیدنش نماند.
آنقدر تک و تنها آه کشید که سکوت تمام وجودش را بلعید...
حالا فقط نظاره کردن یاد گرفته...فقط نگاه می کند!!!
شوک ظاهرنبودن تان... داغ فراقتان... قدرت تکلم را از او گرفت!
و هیچ کس نفهمید...
و اما بعد...
این جشن ها برای من آقا نمی شود...
و اما بعدتر...
مولای خوبم؛
اینکه مردم نشاسند شما را غیبت نیست،
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد...
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
این روزها یک جوری شده ام! دیگر آن بنده سابق نیستم!
بدجور دچار پسرفت شده ام. قرار بود هر روزم بهتر از دیروز باشد، اما...
قرار بود مثل حر باشم
آن چنانکه دیروزم با امروزم زمین تا آسمان فرق داشته باشد...(1)
راستش را بخواهید فرق دارد، اما...
شرمنده ام به جای پیشرفت عقب گرد می زنم.
وقت تلف کردن پشت وقت تلف کردن...
آقاجان شرح جزئیات نمی دهم که خودتان بهتر می دانید...
کمکم می کنید تا اصلاح شوم، بهتر بگویم اصلاحم می کنید؟!
رسم سربازی امام زمان مسامحه نیست، سهل انگاری نیست.
مولای عزیزم هر وقت یادم رفت
یادم آرید دوستتان دارم...
یادم آرید قرار است سربازتان باشم...
یادم آرید باید سربازتان باشم...
یادم آرید سرباز شما وقت هدر نمی دهد...
(1) http://ma-2.blogfa.com/
به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته
آقاجانم این ایام یک خبرهایی است! همه خوشحالند. تبریک می گویند.
از همان شروع ربیع الاول خوشحال بودند! لبخندها و لباس های رنگی بر تن بچه مسلمان ها خودنمایی می کرد...
و حالا این روزها تبریک آغاز امامت شماست.
نمی دانم چند نفرمان به این فکر کردیم که آغاز امامت تان با شروع یتیمی شما و ما همراه شد...
چند نفرمان حواسمان بود که یتیمی در غربت خیلی جانکاه تر است از یتیمی و دلداری دوستان...
یتیمی در غربتی بین کسانی که مدعی دوستی هستند و ادعای محبت دارند!
ولی خودشان مسبب غیبت و غربت شما هستند...
آری! ما، محبین شما...
آری! نمی دانم چند نفر حواسمان بود که آغاز امامت مسئولیتی سنگین است بر دوش امام و یارانش.
آغاز امامت یعنی هرچه در حق امام گذشته و شهید کوتاهی کردیم در حق امام حاضر باید جبران کنیم!
و آغاز امامت امام دوازدهم یعنی آخرین فرصت...
نمی دانم تا به حال تشنه نشده ایم(1) یا...
یا ندارد! حتما تشنه نشده ایم که خدا برای رفع عطش مان ماء معین را فرو نفرستاده...(2)
اما این روزها یک خبرهای دیگری هم هست!
راستی! آیا ما واقعا داغدار کربلاییم؟؟؟!
آیا واقعا به اسارت بردن ناموس اهل بیت علیهم السلام جگرمان را آتش زده...؟
آیا از آتش گرفتن خیمه های ناموس خدا آتش گرفتیم؟!
باور نمی کنم...!
اگر اینگونه هست پس چگونه هست که یادمان رفته این روزها چه خبر است؟
چگونه است که با شروع ربیع الاول عشق و حال مان شروع شد؟!
یادمان رفت که بعد از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله) با اهل بیت پیامبر (صلوات الله علیهم) چه کردند...
پدر! دسته های بسته شما را ندیدیم یا چادر سوخته مادر را؟!
شمشیر بالای سر غیرت الله را ندیدیم یا نگاه نگران مادر را؟!
شاید کودکان زیر دست و پا مانده را ندیدیم...
(1) امام عصر سلام الله علیه: «شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند؛ اگر ما را بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد.»
(2) قُل اَرَاَیتُم اِن اَصبَحَ ماوُکُم غَوراً فَمَن یَإتِیکُمٍ بِماء مَّعِینٍ (ملک/30)
و اما بعد...
مرد اسیر خندید؟!
شاید به اسارت دست های بزرگش
شاید هم به آزاد بودن ما...!
به راستی، اسارت کدام سمت میله هاست...