سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه [بذر] دوستی رویید، کمک رساندن به یکدیگر و پشتیبانی از یکدیگر، واجب می گردد . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 92 دی 5 , ساعت 4:35 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

یا بقیه الله

آجرک الله...

 

حضرت ولی عصر سلام الله علیه:

للأخ السدید،

الولی الرشید؛

الشیخ المفید...

 

ما هم اگر  مفید بودیم برایمان نامه می نوشتید آقا...

 

و اما بعد...

آقا اجازه!

دلم برایتان تنگ شده...

همین!

 

و اما بعدتر...



دوشنبه 92 دی 2 , ساعت 7:47 عصر

 

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه  !

یا بقیه الله

آجرک الله ...

 

آقاجانم نگاه که می کنم می بینم زندگی ام خیلی بی سروسامان شده!

یعنی شاید آن سامانی که شما دلتان می خواهد را ندارد...

...

رفیق! گاهی اوقات می دانیم کدام راه درست است، فقط باید همت کنیم و سمتش برویم.

اما کار آنجا سخت می شود که نمی دانیم کجای کارمان اشتباه است؟

 و یا «چقدر» از کارمان اشتباه است؟

اما...

ایراد کار از اینجا شروع می شود که آنجاهایی که می دانستم کارم اشتباه است اصلاحش نکردم تا نادانسته هایم برایم مکشوف شود!

آنجا که ندای درونم می گفت: «نرو! این جای کارت اشتباه است... حواست باشد به دام شیطان نیفتی...

حواست باشد از اخلاصت کم نشود...» به حرفش گوش ندادم.

آنجا که می گفت: حواست باشد رنگ و بوی «فکر و گفتار و کردارت» فقط خدایی باشد و لاغیر!

هشدارم می داد که: «فلانی! مبادا کسی غیر خدا را داخل کنی» حرفش را گوش ندادم.

_أه! آدم هم اینقدر ضعیف النفس و بی لیاقت و کوچک!_(1)

رعایت نکردم کلام پدر و استاد نازنین مان،حضرت آیه الله بهجت را که می فرمود:

به چیزهایی که می دانید عمل کنید، مابقی را به شما یاد می دهند.

 و حالا نادانسته هایم باری شده بر دوش دانسته های عمل نکرده ام!


(1) امیرالمومنین سلام الله علیه:«من أخلص نیته، تنزه عن الدنیه»؛ آن که نیتش را خالص گرداند از پستی ها پاک شود.

 

 

و اما بعد...

مولای مهربانم

خارم، ولی به کار می آید حقارتم

آتش بزن که فروزان کنی مرا

کاری نکرده ام که شود باب میل تو

بهترکه خود بیایی و آن سان کنی مرا...


یکشنبه 92 دی 1 , ساعت 9:47 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

یا بقیه الله

آجرک الله...

آقا می خواهم اندکی از رسم بندگی بگویم!

از رسم مولاگفتن با شما... رسم بندگی گفتن با من...

آخر این چه رسم بندگی ست که مولا دلی سوخته و چشمی خونبار دارد و بنده راحت برای خود زندگی می کند...

این چه رسم بندگی ست که مولا به شور و شین است، داغدار ارباب حسین است و بنده آرام است و آرام است و آرام...

این چه رسم بندگی ست که مولا قلبش مالامال از داغ مصباح الهدی است که سرش منزل به منزل در جلوی دیدگان عمه سادات می گشت و بنده قلبش آرام برای خود می تپد!

خدایا ببخشید... از شرم نمی توانم سر بلند کنم... از فکر اینکه تو می دانستی من چه خواهم شد و می دانستی من چه می توانم باشم

و به خاطر همین توانستن بود که خلقم کردی ولی من در خواستن کودکانه خود مانده ام...

خدایا دلم یک وجب بیابان می خواهد که جرعه ای فریاد را در سکوت مبهم دنیا سر بکشم...

رسم بندگی اطاعت بود نه سستی و تنبلی...

رسم بندگی سمعا و طاعة بود نه خودخواهی و خودرأیی...

آمدم بندگی شما کنم نمی دانم چه شد سر از بندگی دل درآوردم!

آقاجانم

اصلا می خواهم بگویم چه روسیاهی هستم...

نمی خواهم آبرویی که با خود بی آبرویی و گستاخی در مقابل ارباب به دنبال دارد...

آری بگذار تا بگویم که نه به عاشورا رسیدم نه به اربعین...

اما... مولاجانم شما آخرین امیدم هستید،

عنایت کنید خط بطلانی بکشید بر تمام بی آبرویی هایم...

امام عصر سلام الله علیه: إنا غیر مهملین لمراعاتکم و لاناسین لذکرکم...

امام عصر سلام الله علیه: ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم؛ که اگر جز این بود گرفتاریها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند، پس ازخدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید.


پنج شنبه 92 آذر 28 , ساعت 6:56 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقااجازه!

یا بقیه الله

آجرک الله

این مُبَلِّغ شدن هم،اگر هوای خودت را نداشته باشی،برایت آسیب ها دارد.

آقاجان چند وقتی بود یادم رفته بود چه دسته گلی هستم! وضع خراب دلم یادم رفته بود...

گفتن عادتم شده بود، گفتن از شما!!!

از خوب بودن!!!

تبدیل شده ام به یک دستگاه پخش صوت! یادم رفته بود که با شما بودن عمل می خواهد!

از شما گفتن عمل می خواهد!

یادم رفته بود با لسان عمل باید سخن گفت نه با این یک تکه گوشت...

حالا با همه مصائبی که از من میدانی و جای شرحش نیست به من بگو چه کنم؟؟؟

 

و اما بعد:

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن       خیری ندیده ایم از این اختیارها...


چهارشنبه 92 آذر 27 , ساعت 10:34 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقااجازه!

یا بقیه الله 

آجرک الله...

 

خدایا

داده هایت را شکر...

نداده هایت را شکر...

گرفته هایت را شکر...

الحمدلله علی جمیع نعمه...

حال رفیق! تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...


سه شنبه 92 آذر 26 , ساعت 10:20 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

 

ترس ما از مـــرگ همان فاصله ی ماست تا کربـــــــلا


و اما بعد:

ترس ما از مـــرگ، همان فاصله ی ماست تا شــــهادت

و اما بعدتر...

سیدی...

دست من گیر که این دست همان است که من        سالها از غم هجران تو بر سر زده ام


دوشنبه 92 آذر 25 , ساعت 10:4 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

حال رفیقم خراب بود. هوس شهادت کرده بود. از عملش شاکی بود و اندوهناک.(البته این یک گوشه از احوالات ایشون بود!)

به اندازه عمل ناقص و روح کوچیکم حالش رو می فهمیدم.

اما حواسم نبود که ایشون خیلی بهتر از منه و من اجازه ندارم ایشون رو با خودم مقایسه کنم!

خیر سرم اومدم کمکش کنم. براش پیامک در مورد شهادت دادم، یک پیامک، یک... بگذریم!

«زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است. شهیدباکری»

غافل از اینکه حالش رو خراب تر کردم و دلش رو بیشتر سوزوندم!

البته قبول که دل باید بسوزه مثل پروانه!

و من تا زمانی که سوختن رو یاد نگرفته ام پروانه نخواهم شد!

اما احتمالا این رفیق شفیق ما سوختن رو یاد گرفته بود و از طرفی از جملات من حسابی دلش سوخته تر شده بود...

عذرخواهی کردم اما مطمئنا کافی نبود...

میگن گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!

این بار ایشون سر راه من قرار داده شد تا یاد بگیرم لقمه بزرگ تر از دهنم برندارم!

ای داد بیداد...


استاد  و دوست خوبم، باز هم معذرت می خوام...


و اما بعد... دود این شهر مرا از نفس انداخته است، به هوای حرم کرب و بلا محتاجم...

 

و اما بعدتر...

می شنوی؟

دیگر صدای نفسم نمی آید،

به دار کشیده مرا بغض نرسیدن ها...


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ