سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
 
شنبه 93 شهریور 22 , ساعت 12:18 عصر

الهی به نام و برای تو

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

آقا اجازه!

سلام رفقا!
یک ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوال!
آیا بالاتر از رهبر در یک مملکت شخص دیگری وجود دارد؟!

آیا کلام و دستورالعمل های ایشان در اولویت نیست؟

وقتی یک نفر شخص اول یک مملکت می شود آیا سلامتی ایشان نسبت به مسائل دیگر از اهمیت بالاتری برخوردار نیست؟

پس چطور شده که اخبار مربوط به سلامتی مقام معظم رهبری بعد از اخبار مربوط به سفر ریاست جمهوری و در حد بسیار کوتاه (محض خالی نبودن عریضه!) پخش می شود؟


حرف آخر: آقایون مسئول مدیونید اگر فکر کنید ما فکر کردیم شما کم کم دارید رهبری رو به حاشیه می برید!!!

یعنی چی؟نکته بین


دوشنبه 93 شهریور 17 , ساعت 11:11 عصر

به نام آفریدگار مهر

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

آقا اجازه!

 

احوالات تان چطور است آقای روحانی؟! چند روزی بود توفیق دست به قلم شدن در مورد فرمایشات شما را نداشتم تا اینکه شما دیشب اساسی افاضه فیض فرمودید!

فرمودید که ما به دو چیز گیر می دهیم: دیوار و فیلتر!

و باز هم فرمودید: که ما فیلتر می کنیم دیگران فیلتر شکن می سازند!

جسارتا یک سوال!

احیانا اگر پس از ساخت خانه و ایجاد دیوار! دزد شریف از در و دیوار منزلتان(البته قبل از سمت ریاست جمهوری!) بالا می رفت دیوار را بر می داشتید و به جناب دزد می فرمودید بفرمایید داخل؟ یا علاوه بر دیوار چاره دیگری می اندیشید و حفاظ ها را تقویت می کردید تا دزد دیگر نتواند وارد خانه شود؟

اگر طبق فرمایشات شما جلو برویم حضور محافظان به آن قدری! آن هم میان مردمی که به استقبال شما آمده اند دیگر لزومی ندارد.

چون ممکن است محافظان شما هم هدف قرار بگیرند. طبق قاعده فیلتر نگذارید چون آن ها هم فیلترشکن طراحی می کنند شما هم محافظ نگذارید چون دشمن محافظان شما را از سر راه برمی دارد!

آقای روحانی! جدی جدی عزم جزم کرده اید ملت را به زور به جهنم بفرستید!

خداوکیلی در مورد بچه های تان هم اینگونه رفتار می کنید؟ شنیده بودیم فلان مسئول مملکتی امریکا فرزندش را از ورود به فیس بوک منع کرده است. آیا مردمان این مرز و بوم فرزندان شما نیستند؟! که این قدر غیر مسئولانه در موردشان تصمیم گیری می کنید؟

همان جوان هایی که در مورد خون شان صحبت کردید و فرمودید رفتند تا حجاب بماند، سینه سپر نکردند تا ما راه را برای آنان که عفت این مرز و بوم را نشانه رفته اند باز کنیم.

سیم خاردارهایی که تعیین کننده مرز یک کشور هستند، به نوعی همان فلیتر هستند. اگر در زمان جنگ دشمن با انواع سیم چین، سیم های مرز ما را می چید، رزمندگان غیور ایران اسلامی نمی گفتند سیم خاردارها را برداریم چون دشمن سیم چین دارد!

حرف آخر: حواس مان باشد دشمن بدجور با سیم چین هایش دل مان را نشانه رفته است...

 


دوشنبه 93 تیر 30 , ساعت 10:9 عصر

به نام آفریدگار مهر

خدای خوبم!

سلام!

نمی دانم چرا دلم خواست مستقیم برای تو بنویسم. شاید دلیلش این است: دلم خیلی برایت تنگ شده...!

در این سه شب قدر خستگی های یک سال را به در کردم.

از اشتباهاتم برایت گفتم. از آنچه که نباید انجام می دادم و از آنچه در انجامش کوتاهی کردم.

به عقب که نگاه می کنم خستگی این همه راه بر تنم می نشیند.

خستگی این همه اشتباه و خطا و گناه... و چه شرمسارم می کنند این کلمات...

آدم وقتی آیه « و من یعمل مثقال ذره شرا یره» را می خواند حسابی روحش کوفته می شود از این همه ذره ذره گناهی که در تمام لحظات عمر بر روحش نشست کرده است!

سال جدید شد! 

اصولا آدم ها سال جدیدشان را از فروردین شروع می کنند اما تازه از فردای شب قدر است که سال جدید شروع می شود.

راستی! خدای خوبم...

من در سال جدید چگونه خواهم بود؟

ناله ها و درخواست های شب های قدرم آنقدر عاقلانه بود که روزی سال جدیدم را فراخ کرده باشد؟

یا آنقدر کودکانه بود که تُنگ زندگی ام را زبانم لال تنگ تر و نفس گیر از قبل دریافت کرده باشم...؟

خدای مهربانم...

خوش به حال کسانی که در این شب ها بهترین را خواسته اند...

خوب ترین...

برترین...

و عالی ترین را از تو تمنا کرده باشند.

خوش به حال کسانی که فقط تو را التماس کرده اند.

خوش به حال آنان که فقط بنده تواند نه هیچ کس و نه هیچ چیز دیگر...

دوستت دارم...

 

 

 

 


شنبه 93 تیر 14 , ساعت 6:14 عصر

به نام آفریدگار مهر

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

آقا اجازه!

ماه مبارک رمضان ماه مناجات است، راحت تر بگویم ماه راز و نیاز با خدا.

خدایا چقدر ابوحمزه ثمالی شیرین با تو نجوا کرده است اما من هم بعد مدت ها هوس کرده ام با تو درد دل کنم!

هر چه گشتم یک نفر مورد اعتماد بیابم تا حرف های نگفته ام را برایش بگویم نیافتم!

هر چه گشتم کسی را پیدا کنم که منصفانه و صبورانه درد های دلم را بشنود نیافتم!

و اینک با تو نجوا می کنم...

دلم گرفته و خسته است از نبودن چیزی که جایش در دنیای کنونی بسیار خالی ست.

دلم از نبودن یکدلی، دلم از ایثار و هوای دیگران را داشتن گرفته است.

دلم از محبت های ظاهری خسته است. 

محبت هایی که وقتی انتهایش را می بینی جز بدبینی و منفعت طلبی به چیز دیگری نمی رسی!

محبت هایی که خالص نیست و دویدن برای رسیدن به خواسته های دل است!

قرار بود به خاطر تو به هم محبت کنیم، قرار بود این محبت باعث یکدلی و اتحاد شود.

آخ! این جمله آه از نهاد آدم بیرون می آورد:

آدم های دنیای من فعلی را صرف می کنند که برای شان صرف داشته باشد!!!

و برای صرف این فعل حتی اگر قرار باشد به اطرافیان خود ضربه بزنند دریغ نمی کنند!

حتی یادشان می رود که برای چه هدفی دور هم جمع شده اند!

یادشان می رود که شیطان چه دندان طمعی تیز کرده که آن ها را از باورها و اعتقادات شان جدا کند.

خدایا آنقدر خسته ام که...

تنهایی را ترجیح می دهم به تن هایی که روحشان با عشق نیست!

به من نیرو ببخش...


شنبه 93 تیر 7 , ساعت 8:33 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا سیدی یا صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته

آقاجانم اجازه!

می گویند آخرت روز حسرت است. یوم الحسره است. اما من  چه کنم که در دنیا حسرت گریبان گیرم شده...

خدای خوبم، دو ماه آسمانی ات گذشت اما من هیچ نکردم. رجب... شعبان... آه افسوس از این همه بی عرضگی.

از این همه تلاش نکردن برای استفاده از این دو ماه نورانی و حالا ماه میهمانی تو در راه است.

دعوتم می کنی اما من هیچ ندارم، نه کلام زیبا، نه لباس زیبا و نه عملی که تو را خشنود سازد اما باز دعوتم می کنی تا اگر در این دو ماه کاهلی کردم در ماه میهمانی ات تلاشم را مضاعف کنم. 

خدای مهربانم دستانم بگیر و مرا بالا ببر... همتم را افزون کن تا در زمره غفلت زدگان قرار نگیرم...

و اما بعد...

نام عملیات: رمضان

رمز عملیات: یا علی یا عظیم

محل عملیات: منطقه نفس اماره

نوع عملیات: نفوذی

هدف اصلی: پاکسازی قلوب

سلاح: قرآن و نیایش

به نام الله و به یاری امیرالمومنین سلام الله علیه عملیات رو آغاز می کنیم

 

یاعلی


شنبه 93 خرداد 24 , ساعت 10:29 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

از ماموریت که برگشت خوشحال بود.

پرسید راستی فرمانده! گمراه کردن این ها چه فایده ای دارد؟؟

ابلیس جواب داد: امام این ها که بیاید روزگار ما سیاه خواهد شد. این ها که گناه می کنند امام شان دیرتر می آید.

با کنجکاوی پرسید: این هفته پرونده ها چطور بود؟

ابلیس یک نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت:

مگر صـــدای گریــــــه آقــــــایشان را نمی شنوی؟؟؟

 

آقا جانم...

چند مرتبه تا حالا اشکتان را درآورده ایم؟!

خاک بر سرم... یعنی من باعث گریه شما شده ام؟

خیر سرم چقدر دم از محبت به شما زده ام. چقدر لاف عشق زده ام!

حالا می شنوم که از دست ما گریه کرده اید.

وای بر من!

وای بر من!

وای بر من و امثال من!!!

کی می خواهم آدم شوم؟! کی می خواهم یاد بگیرم که فریب شیطان ملعون را نخورم؟!

کی می خواهم یاد بگیرم که فقط شما را خیلی دوست داشته باشم؟

کی می خواهم یاد بگیرم دغدغه ذهنی ام شما باشید؟

پس کی می خواهم از لحاظ کمی و کیفی بیشتر از همه به شما و کسب رضایت شما فکر کنم؟؟؟

 


شنبه 93 اردیبهشت 27 , ساعت 10:15 صبح

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

 

به یاد او که دیدارش آرام جان بود...

با همه نعمت ها و مشکلات زندگی اموراتش می گذشت. تا اینکه...

فارغ از همه جا مشغول صحبت با تلفن بود. پیامکی به موبایلش رسید. پیامک رو خوند. یک لحظه...

ادبیات کلامش به هم ریخت. گوشی رو گذاشت. چون باورش نمی شد چنین بلای عظیمی به سرش اومده باشه و امیدوار بود اشتباه شده، با یکی از اطرافیان صاحب پیامک تماس گرفت. صداش در نمی اومد. به سختی کلمات رو کنار هم چید.

این چیه برای من ارسال کردید؟! خبر درسته؟!

طرف مقابل که شاید جرأت نداشت در مورد خبر به این تلخی بادختر حرف بزنه به سختی گفت:

بله، درسته! متاسفم...

دختر باورش نمی شد. یعنی واقعا اوئی که همه زندگیش بود رفته بود!

در همون حال که گوشی تلفن دستش بود، صدای مادر رو شنید که به پدر می گفت: یواش بهش بگید. مبادا ...

پدر وارد اتاق شد. اشک رو بر گونه های رقیه دید و گفت: این که خودش همه چیز رو می دونه!

رقیه گوشی رو گذاشت. مادر به سمت کنترل تلویزیون رفت. نوار مشکی گوشه صفحه تلویزیون و تصویر کسی که حالا دیگه نبود. تصویر کسی که تنها بهانه زندگی دختر بود...

اما او حالا نبود.

انگار گونه های دختر قصد خشک شدن نداشتند. صدای پر مهر مادر گوشش را نوازش می داد: دختر اینقدر غصه نخور، چیزی ازت نمانده است!

همه جای دنیا رسم است وقتی کسی غصه دار است تنهایش نمی گذارند. می گویند به او سر بزنید تا تسلایی باشد بر دل داغدارش.

اما! اما انگار تقدیر دختر چیز دیگری بود. انگار باید غصه تمام و کمال به او می رسید. داغ در تنهایی...

او باید این اندوه فراوان را تنها و بی کس به جان می خرید.

انگار این تنهایی قرار بود بغض ترک خورده ای را تا آخر عمر ته گلوی او بنشاند. به حدی که داغ همیشه برایش تازگی داشته باشد...

فقط یکی از دوستانش بعد از دو تا سه روز به سراغش رفت. خوب بود! به قول معروف ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است...

تنها چیزی که اندکی آرامش می کرد، یادآوری این جمله بود:

عاشق شبیه معشوق می شود، هرچه عاشق تر شبیه تر...

علی سلام الله علیه تنهاترین مرد خدا بود...

خدایا شکرت

سالروز رحلت جانگداز حضرت آیه الله بهجت تسلیت.

 
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ