سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی، [بذر] دوستی را [در دل ها [می کارد . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 99 تیر 16 , ساعت 7:25 عصر

 

بسم الله النور

!سلام آقای خوب همه 

!آقاجانم اجازه




خیلی دلم می خواهد درس بخوانم اما نمی‌توانم!

به بعضی چیزها که فکر می‌کنم آرامش ذهنم به هم می‌ریزد.

به کنکور فکر می‌کنم یا بهتر بگویم به مافیای کنکور که این وسط راه افتاده است.

و ماها که تن به این مافیا داده‌ایم. راستش اصلاً نمی‌دانم چی درست است و چی غلط؟!

ذهنم را نوجوانانی درگیر کرده است که حتی پول خرید یک کتاب تست را هم ندارند چه رسد به اینکه کلاس‌های مختلف کنکور مثل نکته، تست، جمع‌بندی و... را شرکت کنند و پشت‌بندش آزمون‌های مختلف را ثبت نام کنند.

در مقابلش بچه‌هایی هستند که میلیونی خرج این چیزها می‌کنند. واقعا سهم بچه‌هایی که بضاعت مالی والدین‌شان اجازه استفاده از این امکانات را نمی‌‌دهد چیست؟؟!!

یا سهم آن‌هایی که برای تأمین مخارج زندگی و کلاس ساده مدرسه دولتی هم باید شب تا صبح سرکار باشند چه می‌شود؟!

احساس می‌کنم یک شکاف طبقاتی افتاده به جان‌مان. حتی به جان آنهایی که سعی می‌کنند حواسشان به یک سری مسائل در زندگی باشد و خدا از یادشان نرود.

کاری به آن‌هایی که با خدا کاری ندارند یا خیلی کار ندارند، ندارم. اصلاً سر حرفم با آن‌ها نیست!

دارم به آن‌هایی فکر می‌کنم که در امواج دریای خروشان تأمین رفاه برای بچه‌هایشان گیر افتاده‌اند.

همان‌هایی که سعی می‌کنند حواسشان به قیامت هم باشد.

دلم می‌خواهد بدانم پدری که میلیونی خرج کلاس بچه اش را می‌دهد تا حالا چند تا کتاب تست برای نوجوانی که جرأت نمی‌کند سمت خرید این کتاب‌ها برود خریده‌است؟!

پدری که دغدغه اش اول از همه تأمین هزینه مدرسه غیرانتفاعی و فرزانگان و تیزهوشان و سرویس و دادن هزینه کلاسهای میلیونی و کتابهای چند صدهزارتومانی بچه اش هست در مرتبه چندم یاد بچه‌هایی می‌افتد که باید جور دیگری به فکر آینده‌شان باشند.

راستش هر چه فکر می‌کنم نسبتی با او و امیرالمومنین سلام الله علیه در این مورد نمی‌بینم. آخر یادم نمی آید که در سیره زندگانی حضرت همچین چیزی را دیده باشم!

اما جمله زیبای حضرت مادر، حضرت زهرا سلام الله علیها خوب یادم می‌آید که فرمود: «الجار ثم الدار»...

نگرانم که اگر آن دنیا به هر کس که دستش به دهانش می‌رسد بگویند این تو بودی که به خاطر کم کاری در رسیدگی به بچه های دیگران، باعث شدی او دغدغه تأمین دنیایش را داشته باشد، او چه جوابی را دارد بدهد؟

و اما بعد..

وقتی به این چیزها فکر می‌کنم دلم دیگر سمت درس نمی‌رود...

 با خودم می‌گویم وقتی در مقام آموزش باشی اما نتوانی یک حرف به آن‌هایی که حسابی خودشان را علیه السلام می‌دانند و می‌توانند تأثیرگذار باشند یادآوری کنی، دیگر به چکار می آیی؟!

به این چیزها که فکر می‌کنم دلم می‌خواهد بروم..

بروم جایی که دیگر این غصه‌ها نباشد. غصه شرمندگی پدر از تأمین هزینه‌های تحصیلی فرزندش و هزار غصه شبیه به این...

بروم..

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم...

به جایی که آدم‌ها دغدغه‌شان از دین داری فراتر رفته و به دین‌یاری فکر می‌کنند...

 


پنج شنبه 99 تیر 12 , ساعت 10:32 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقاجانم اجازه!

 

خیلی وقتها اختلاف بین آدما از تفاوت های بین اونها ناشی میشه و البته این بستگی به عملکرد و نگاه آدما داره.

میشه از تفاوتها لحظات به یادموندنی ساخت که یک روز رو برات از باقی روزهای سال جذاب تر میکنه.

مثل تفاوت توی ابراز محبت. یعنی دقیقا اطرافیانت طوری محبت می کنند که اصلا فکرش رو نمی کردی.

ما هم میتونیم روی متفاوت بودن نوع ابراز محبت مون به آدما برنامه ریزی کنیم تا انس و الفت مون خدایی تر و بیشتر بشه...

 

و اما بعد...

از صبح که پاشد روز متفاوتی براش رقم خورد که خودش هم خبر نداشت!

اول صبح توفیق زیارت رو نصیب خودش و خواهر ایمانیش  کردند.. و بر زبان شون جاری شد: السلام علیک یا فاطمه الزهرا، السلام علیک یا فاطمه المعصومه و رحمه الله و برکاتهگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

و چقدر براش شیرین و لذت بخش بود که در سالروز ورودش به عالم امکان، هدیه به این زیبایی و شیرینی رو نصیبش کنند.

طبق برنامه قبلی وارد محل کار شد.

نوبت گرفتن تولد برای مدیریت مدرسه رسید.

خوشحال بود که در خوشحال کردن بنده های خدا سهیم بود و این دومین توفیق متفاوت اون روزش بود.گل تقدیم شما

فکرش رو نمی کرد که دخترای گلش، ریحانه های عزیزش براش برنامه بریزند و به افتخار تولدش مهمونش کنند،

و این ابراز لطف چقدر براش لذت بخش بود و این هم شد سومین اتفاق متفاوت اون روزش که غافلگیرش کردند.گل تقدیم شما

ساعت 6 با دو دختر عزیزش قرار داشت. دو فاطمه خوبش که نقشه کشیده بودند برای غافلگیریش و چقدر لذت برد از این همه برنامه ریزی برای محبت اون هم به شیوه متفاوت و چهارمین اتفاق متفاوت روزش رقم خورد.گل تقدیم شما

وقتی به خونه برگشت مواجه شد با ابراز لطف پدر و مادر نازنینش که مثل همیشه شرمنده اش کردند و با شیرینی و هدیه به استقبالش اومدند و گفتند از صبح منتظریم که بیای و تولدت رو تبریک بگیمگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 و این پنجمین اتفاق متفاوت روز تولدش بود!

وقتی پیش دخترای گلش بود همکار عزیزش با یه حرکت حسابی غافلگیرش کرد.

با حرکتی که براش برنامه ریزی کرده بود. برنامه ریزی برای ابراز محبت..

همکار عزیزش، خانم روحی بزرگوار، به بهانه دادن آبلیمو برای ایستگاه صلواتی، آدرس خونه شون رو گرفته بود.

اما آدرس رو برای کار دیگه ای میخواست! برای دادن هدیه تولد!

و این هم ششمین اتفاق متفاوت روز تولدش بود.گل تقدیم شما

و اما آخرین غافلگیری که روز تولدش برایش اتفاق افتاد تصویری از شهید چمران عزیزش بود که یکی دیگر از خواهران ایمانی اش برایش کشیده بود.گل تقدیم شما

بی معرفتی دید به خاطر این همه لطف زبان به حمد و شکر خدا باز نکنه.

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماالحمدلله رب العالمین کثیرا علی کل حالگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

خدایا ممنونتم به خاطر همه خوبی های خودت و بنده های خوبت

بنده هایی که توی مهربونی به خودت رفتند!

 

پ.ن:

خدایا

دوستانم ارمغانی از رحمت بیکران تو هستند

خرسندشان دار به تندرستی و همراهی امام زمانشان (سلام الله علیه)

یاعلی

 

 


دوشنبه 99 تیر 2 , ساعت 9:21 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقاجانم اجازه!

 

عجب موجود عجیب و غریبی است. روح را می گویم!

نمی دانم به اقیانوس تشبیهش کنم یا کوه؟

اما می دانم وقتی به تلاطم می افتد اقیانوس مواج و کوه، آن هم از نوع آتشفشان فعالش هم به گرد پایش نمی رسد!

به این راحتی ها آرام نمی شود. یا بهتر بگویم اصلا نمی توانم آرامش کنم

در نهایت رهایش می کنم!

آخر خودش همین طور می خواهد. وقتی نمی فهممش دلش می خواهد تنهایش بگذارم. تنهایش بگذارم و بگذارند. آدمها را می گویم...

نمی دانم چقدر بزرگ است؟ اصلا جنسش چیست؟

حرف حسابش چیست؟

انگار فقط چم و خمش دست خالقش است.

درمانده شدم! شاید هم این روح است که از بی بضاعتی من، از پای در غل و زنجیر من خسته شده که نمی گذارم به پرواز درآید.

احساس می کنم یک وزنه سنگین به پایش بسته شده، وزنه خیلی سنگین...

کاش برسد از راه، دارویی، درمانی، دستی که آرامش کند...

نگاهی که درمانش کند...

ارباب...

پ ن:

متی و ترانا نراک

کی به هم می رسد ای دوست نگاه من و تو..


شنبه 99 خرداد 31 , ساعت 7:15 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقاجانم اجازه!

 

«آدم برای زندگی کردن انگیزه می خواهد!»

این جمله ای است که خیلی از آدم ها می گویند. همان هایی که به قول خودشان انگیزه ای برای کار کردن ندارند.

گاهی اوقات راست می گویند. شایدم همیشه!

فقط تفاوتش این است که اسم هر چه که آن ها می گویند را نمی شود انگیزه گذاشت.

انگیزه ات هر چقدر بزرگتر باشد تلاشت هم بیشتر می شود اما اگر انگیزه مان مثل یک بادکنک باشد با یک فشار کوچک می ترکد!

.

.

.

 و اما بعد..

حالا من مانده ام و انگیزه ای که هم جان می ستاند و هم جان می دهد..!

امان از لحظه ای که مضطر کوچه پس کوچه های فراق شوی و موانع تو را به نفس نفس بیندازند.

من مانده ام و این انگیزه رسیدن اما چه کنم نه نای دویدنم هست و نه روی رفتنم!

مرا بگو چه کنم؟؟؟

 

پ ن:

منم مجنون بی لیلا، در این شهر غریب اما

تمام شهر لیلا می شود وقتی تو می آیی


یکشنبه 99 خرداد 11 , ساعت 6:20 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقاجانم اجازه!

 

آقا اجازه آمده ام غر بزنم شاید هم گله کنم! یا شکایت!

نمی دانم فقط می دانم این حرف ها خیلی وقت است اذیتم می کند.

اصلا نمی دانم زدنش نفعی دارد؟!

یعنی از نظر من نفع یعنی اینکه گره ایی که ایجاد شده باز شود.

در حیرتم از آدمهایی که در انجام مسئولیت شان کوتاهی میکنند و قسمت اعظمی از آن را بر گردن دیگران می اندازند و وقتی موفقیت طرف را می بینند، احساس رقابت بهشان دست می دهد! که چرا فلانی فلان مسئولیت را بهتر از من انجام می دهد؟ و راه حلی که به ذهنشان می رسد حذف گزینه است!

اگر دست به دامن حذف هم نشوند به جای رفاقت و همراهی، با احساس رقابت دائما روی مخ آن بینوا اسکیت می روند! یا مستقیم و غیرمستقیم چوب لای چرخش می کنند!!

خب مومن مسجد دیده یا ندیده! اگر تو وظیفه ات را درست انجام داده بودی فلانی وارد عمل نمی‌شد!

پس بهتر است به جای این رفتارها، توانمندی های‌مان را افزایش بدهیم و وظایفی که بر دوش مان قرار دارد را با همکاری یکدیگر درست انجام بدهیم.

 

و اما بعد...

ببخشید که واضح تر نتونستم بگم. ان شاء الله یه روزی که خدا با رحمت رحیمیه اش بهم نظر میکنه این حرفها به طورمستقیم به مخاطبین خاصش زده خواهد شد. امیدوارم قبل اون روز این مطالب توسط اونها خونده بشه و متوجه اشتباه شون بشند و از خطاشون کاسته بشه. 

خدایا عاقبت تمام لحظات مون رو ختم بخیر کن


چهارشنبه 99 اردیبهشت 3 , ساعت 10:52 عصر

بسم الله النور

سلام آقای خوبم

آقا اجازه!

 

این روزها روزهای عجیبی است. روزهایی که فرصتی ایجاد شده تا آدمها بیشتر به آینه وجودشان نگاه کنند.

و حالا من..

روزهای اول خوب بود. من بودم و خدا و خودم!

کم کم که گذشت این مرض کوفتی عادت کردن باز هم گریبان مان را گرفت!

عادت کردیم..

به چه؟

به شرایط خانه ماندن و فضای مجازی و کلی کار که می شود در این وقت ایجاد شده انجام داد.

و باز هم گم شدیم!

و دچار روزمرگی شدیم..

و حالا من گم شده ام. یعنی شاید اصلا پیدا نشدم..

آنقدر گم شده ام که خواستم کوس رسوایی خود بزنم!

گفتم شاید در این روزها بیشتر پیدایتان کنم ارباب...

اما نکردم!

افتاده ام در یک دور باطل و سالهاست دور خودم می چرخم. 

سالهاست ساربان گم کرده ام و حال آنکه ساربانم می نامند!!

سالهاست در این بیابان بی آب و علف، تشنه ماء معینی هستم که در زمان غیبت تان، محروم شده ایم

و چقدر دلم میخواهد رها شوم.. از هم چیز و از هم کس..

کاش میشد چند وقتی نبودم و نبودم و فقط من بودم و شما

 

پ ن: ابو بصیر  از امام باقر سلام الله علیه روایت کرده :که در تفسیر این کلام خدای تعالی:«قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بماء معین»

«بگو : بمن خبر دهید اگر آب (آشامیدنی )شما به زمین فرو رود چه کسی آب روان برایتان خواهد آورد؟»

فرمود: این آیه درباره امام قائم  سلام الله علیه نازل شده است می فرماید :اگر امام تان از غائب  شود و ندانید که او کجاست چه کسی امام ظاهری برای شما خواهد آورد ؟ تا اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خدای تعالی را برای شما بیاورد . سپس فرود : بخدا سوگند تاویل این آیه هنوز نیامده است و ناگزیر باید بیاید..

 


چهارشنبه 98 اسفند 7 , ساعت 5:32 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقای خوبم اجازه!

 

چند روزی میشه که حسابی درگیر کرونا شدیم!

اوایل قرار بود کرونا درگیر ما بشه اما خب ما گوی سبقت رو از او ربودیم و توی درگیر شدن جلو زدیم!!

انگار بیشتر از اینکه کرونا جسم مون رو زمین بزنه، روحمون رو فتیله پیچ کرده!

امروز یه بنده خدایی گفت داشتم میرفتم جمکران که مادرم بهم گفت قبل رفتن یه دست لباس با خودت میبری طبقه بالا و وقتی از جمکران برگشتی اول میری بالا حموم شستشو و تعویض لباس میکنی و بعد میای پایین!

 

حرف آخر!

فأین تذهبون؟؟

 


 

و اما بعد...

مسجد نشسته بودم، دقیقا همان محوطه ای که در مسجد مقام است و به دستور حضرت ولی عصر سلام الله علیه برای ساخت مسجد مشخص شده است.

در واقع می شود قدمگاه امام زمان سلام الله علیه..

نگاهم به در و دیوار مسجد دوخته شد.

همان دیوارهایی که ذکر می گفتند و البته من کر و کور نمی شنیدم و نمی دیدم!

یاد همان جملات افتادم!

و یاد قدیم..

قدیم ترها وقتی آدم ها مریض می شدند و ناامید از همه جا؛

یکی از جاهایی که برای شفا گرفتن مشرف می شدند مسجد مقدس جمکران بود.

مسجد مقدس جمکران! یعنی همان جا که امام نازنین مان عنایت خاصی به آنجا دارند.

حالا ما را چه شده که وقتی مسجد مقدس جمکران مشرف می شویم باید موقع برگشت، اول ازهمه لباسهایمان را بشوییم و استحمام کنیم!

خدای من!

یعنی چه؟!

نمی فهمم!

در دائره المعارف ذهنم تعریف نمی شود!

کرونا قوی تر از امام مان شده؟!!

یا ما لنگ می زنیم!

به قول یکی از رفقا ترامپ گفت مکان های فرهنگی یا شایدم مذهبی تان را میزنیم!

و عجب وسط خال زد!

قبلا لباس و سر و دست مان را به در و دیوار مسجد مقدس جمکران متبرک می کردیم که شفا بگیریم! حالا چه؟؟؟

نمی رویم که کرونا نگیریم!

یا اگر می رویم باید بعدش حسابی جسم و لباس هایمان را به آب بسپاریم!

 

 



 

پ ن: یعنی اگر با این همه توضیح بازم بگید رعایت نکات بهداشتی و از این حرفها چی میشه؟ یعنی رسما داشتم آب در هاون می کوبیدم!

 

 

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ