به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
یا بقیه الله
آجرک الله
این مُبَلِّغ شدن هم،اگر هوای خودت را نداشته باشی،برایت آسیب ها دارد.
آقاجان چند وقتی بود یادم رفته بود چه دسته گلی هستم! وضع خراب دلم یادم رفته بود...
گفتن عادتم شده بود، گفتن از شما!!!
از خوب بودن!!!
تبدیل شده ام به یک دستگاه پخش صوت! یادم رفته بود که با شما بودن عمل می خواهد!
از شما گفتن عمل می خواهد!
یادم رفته بود با لسان عمل باید سخن گفت نه با این یک تکه گوشت...
حالا با همه مصائبی که از من میدانی و جای شرحش نیست به من بگو چه کنم؟؟؟
و اما بعد:
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن خیری ندیده ایم از این اختیارها...
به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
یا بقیه الله
آجرک الله...
خدایا
داده هایت را شکر...
نداده هایت را شکر...
گرفته هایت را شکر...
الحمدلله علی جمیع نعمه...
حال رفیق! تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
ترس ما از مـــرگ همان فاصله ی ماست تا کربـــــــلا
و اما بعد:
ترس ما از مـــرگ، همان فاصله ی ماست تا شــــهادت
و اما بعدتر...
سیدی...
دست من گیر که این دست همان است که من سالها از غم هجران تو بر سر زده ام
به نام آفریدگار مهر
آقا اجازه!
حال رفیقم خراب بود. هوس شهادت کرده بود. از عملش شاکی بود و اندوهناک.(البته این یک گوشه از احوالات ایشون بود!)
به اندازه عمل ناقص و روح کوچیکم حالش رو می فهمیدم.
اما حواسم نبود که ایشون خیلی بهتر از منه و من اجازه ندارم ایشون رو با خودم مقایسه کنم!
خیر سرم اومدم کمکش کنم. براش پیامک در مورد شهادت دادم، یک پیامک، یک... بگذریم!
«زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است. شهیدباکری»
غافل از اینکه حالش رو خراب تر کردم و دلش رو بیشتر سوزوندم!
البته قبول که دل باید بسوزه مثل پروانه!
و من تا زمانی که سوختن رو یاد نگرفته ام پروانه نخواهم شد!
اما احتمالا این رفیق شفیق ما سوختن رو یاد گرفته بود و از طرفی از جملات من حسابی دلش سوخته تر شده بود...
عذرخواهی کردم اما مطمئنا کافی نبود...
میگن گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!
این بار ایشون سر راه من قرار داده شد تا یاد بگیرم لقمه بزرگ تر از دهنم برندارم!
ای داد بیداد...
استاد و دوست خوبم، باز هم معذرت می خوام...
و اما بعد... دود این شهر مرا از نفس انداخته است، به هوای حرم کرب و بلا محتاجم...
و اما بعدتر...
می شنوی؟
دیگر صدای نفسم نمی آید،
به دار کشیده مرا بغض نرسیدن ها...
به نام آفریدگار مهر
آقااجازه!
سلام!
سلام!!
سلام!!!
چند بار سلام می دهی؟! مگر نمی بینی پاسخی نیست؟!
دقت کردید؟! همین سر جمع یک خط شرح حال دنیای ما آدمها بود!
پاسخی برای سلام مان نمی یابیم... انگار فقط باید همیشه پاسخ بدهیم!
راحت تر حرف می زنم!
انگار فقط باید جواب سلام دهیم. آدمهای این دوره و زمانه آدمهای جواب بده نیستند، آدم های جواب گیر هستند!
سراغشان را که نگیری دلخور می شوند و ناراحت. لب به شکوه می گشایند که ای بی معرفت هیچ معلوم هست کجایی؟!
فراموشم کردی! و...
یک بار با خودشان گفته اند که فلانی پیدایش نیست کجا مانده؟!
سراغش را بگیریم گناه نمی شود که هیچ، قول می دهم ثواب هم داشته باشد!
همش توقع دارند کسی پیدا شود و دستشان را بگیرند، غافل اینکه مرام و مسلک انسانی دست گیری ست نه تکیه کردن!
موجود هم این همه طلبکار و متوقع و منفعت طلب!
منافعشان که گل می کند سراغ همدیگر را می گیرند، در غیر اینصورت سال به سال هم که نباشی...خب نباش!
به جایی از دلشان بر نمی خورد!
با توام رفیق!
این حرفها بیشتر از آنکه درددل یا دل درد! باشد تلنگری بود برای یادآوری مرام و مسلک انسانی!
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
آخ انسان! چقدر دلم برای انسان کامل تنگ شده...
آقا اجازه! دلم برایتان تنگ شده...
به نام آفریدگار مهر
یا بقیه الله
آجرک الله...
دل هوای نینوا دارد
آرزوی کربــــــلا دارد
هر نفس با شور عاشورا
نــــغمه یــــا لــیتــنــا دارد
می کشد ما را یک نگاه تو
می کشد ما را کربــلای تو
مــــا بــــسیجی های روح الله
با شهیدان عهد خون بستیم
روز اول یا عــــــلی گفتیم
تا به آخر با علی هستیم
عشق این دلها جز ولایت نیست
راه و رسم ما جز شهادت نیست
وارثــان جاء نصر الله
قاریان کوثر و قدریم
جان نثاران رسول الله
فاتحان خــیبر و بدریم
«یا رسول الله» نقش پرچم هاست
وعده گاه ما مسجدالاقصی ست
بعد از این چشم انتظاری ها
نــــور چـــشم عــالمین آیـــد
از کنــــار کــــعبه آوای
یالثارات الحسین آید
بی قراریم از ظهرعاشورا
العجل مــولا العجل مــولا
به نام آفریدگار مهر
یا بقیه الله
آجرک الله...
در کــــربــــلا
نه به آنچه داده ای
به آنچه نـــــــداده ای می نگرند...