آدمى در جهان نشانه است و تیرهاى مرگ بدو روانه ، و غنیمتى است در میان و مصیبتها بر او پیشدستى کنان . و با هر نوشیدنى ، ناى گرفتنى است و با هر لقمه‏اى طعام در گلو ماندنى ، و بنده به نعمتى نرسد تا از نعمتى بریده نشود ، و به پیشباز روزى از زندگى خود نرود تا روزى از آنچه او راست سپرى نشود . پس ما یاران مرگیم و جانهامان نشانه مردن ، پس چسان امیدوار باشیم جاودانه به سر بردن ؟ و این شب و روز بنایى را بالا نبردند جز که در ویران کردن آن بتاختند و در پراکندند آنچه فراهم ساختند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 91 فروردین 12 , ساعت 11:53 صبح

به مکانی آمده ام که هر چه با چشمان سر نگاه می کنم، جز تلی از خاک چیزدیگری نمی بینم.

این مردمان اینجا چه می کنند؟! چه می خواهند؟ مگر بیابان هم دیدن دارد؟

اما نه! با چشمان دلم که می نگرم، انبوهی از افلاکیان می بینم که ملائک به حالشان غبطه می خورند...

سنگینی نفَس هایشان را حس می کنم و برکت حضورشان را...

و اما من و نفَسم که جز انبوهی از بازدم چیز دیگری ندارد!

و حضورم...

که بی حضور است!

خدایا شرمنده ام...

 

شهادت یک عمر زندگی است، یک اتفاق نیست...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ