سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستت، برادر تنی توست، حال آن که هر برادرِ تنی تو، دوستت نیست . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 91 آذر 2 , ساعت 1:26 عصر

خدا توفیقش داد و رفت مجلس عزاداری اباعبدالله الحسین سلام الله علیه.

دلش خیلی چیزها می خواست،خیلی حاجت ها داشت که از اول محرم بند کرده بود که خدایا...

به خاطر عظمت حاجتش مسخره اش می کردند. حتی اگر از سرش هم زیاد بودند امیدش به خدا بود. گفت خدایا از کرم و بخشش و مهربانی تو که بیشتر نیستند...

آخر مجلس دم گرفتند «لبیک یا حسین» با اصرار گفتند تا آقا بپذیرند. نمی دانستند پذیرفته اند یا نه، فقط... اما انگار از عواقبش خبر نداشتند!

همانجا آخر مجلس چنان این بنده های شریف خدا با موشک قاره پیما در برجکش زدند که نگو و نپرس!!!

گفت خدایا من که موقع لبیک گفتن، گفتم به من سعه صدر بده!

یادش آمد لبیک به امام خوبی ها دادن و سرحرف ماندن راحت نیست، هم برای او و هم برای آنهایی که دربرجکش زده بودند. خلاصه کلی کم آورد، نه اینکه نغ بزند! نه، اما بالاخره غصه دار شد از کم لطفی بعضی ها.

عقلش بود که آرامش می کرد. ببین کسی که شهادت می خواهد جزع و فزع نمی کند...

شهادت یک عمر زندگی است، یک اتفاق نیست...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ