سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 91 آبان 7 , ساعت 1:54 عصر

جدیدا چندمرتبه ای می شد که پیامک«در کودکی از تکلیف می ترسیدیم و اکنون از بلاتکلیفی...» برایش جای سوال شده بود که یعنی چی از «بلاتکلیفی»؟

خوب همه تکلیف مان را می دانیم. می دانیم چه کار باید بکنیم؟ یا بهتر بگویم کدام کار خوب است و کدام کار نادرست؟کدام کارمان وظیفه است و کدامشان نیست؟

از آنجایی که خدای مهربان همیشه به او لطف داشت نگذاشت خیلی منتظر جواب بماند. جوابش را داد، آن هم چه جوابی!

حالا بلا تکلیف بود!!!

نمی دانست چقدر به وظایفش عمل کرده؟ نمی دانست در درگاه خدا چقدر دستش خالی هست؟ نمی دانست خدای مهربان چقدر قرار است پرونده خالی اش را بخرد؟! دست های خالی که نه، دست های پر از سیاهه کم کاری را چگونه سفید خواهد کرد؟

نمی دانست چقدر برای پدر و مادرش فرزند خوبی بوده؟ چقدر به وظایفش عمل کرده و راضی شان کرده؟

چقدر قدر وقت و عمرش را دانسته و خلاصه کلی سوال دیگر که آخرش ختم می شد به اینکه الان چقدر باید تلاش کند؟ چقدر عقب است؟ این دو تا سوال آخر حسابی مستاصلش کرده بود...

دست به دعا برداشت خدایا به رحمت رحیمیه ات پاسخ سوال هایم را بده و توفیقم بده قبل از اینکه دیر شود یک کاری کنم...

آمین یا رب العالمین



لیست کل یادداشت های این وبلاگ