هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 92 فروردین 4 , ساعت 5:30 عصر

به نام خدای صبر

مادر...

می خواهم بگویم از ناگفته ها...

از آنچه با ناگفتنش نفهمیدیم چه بر سرت آمد...

نفهمیدیم آن زمان که ربیع می گرفتیم برای خودمان عشق می کردیم و شاد بودیم

تو میان شعله های آتش بودی...

مادر...

فقط پدر نبود که می دانست مأمور به صبر است،

خیلی های دیگر هم می دانستند!

آن ها که نقشه شوم بیعت از پدر را کشیده بودند

آن ها که نقشه شوم قتل رسول الله را در حجه الوداع کشیده بودند

آن ها که قسم خورده بودند تا نگذارند خلافت به آل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین) برسد...

می دانستند که پدر مأمور به صبر است...

حال سوال من این است:

او که می دانست پدر در مقابلش شمشیر نخواهد کشید

چرا...

چرا با چهل رذل مست از خود بیخود شده به سوی خانه وحی یورش آورد؟

او که می دانست مادر پشت در خواهد آمد...

دیگر چه حاجت به چهل رذل مست لایعقل داشت...؟

تنها هم اگر می آمد کفایت می کرد...

مادر...

فاطمه بضعه منی...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ