• وبلاگ : يا امير المومنين روحي فداك
  • يادداشت : مقصر! من يا تو...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 17 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ميت آينده 

    در اسارت، اذان گفتن با صداي بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان مي‌گفتيم، اما به گونه‌اي که دشمن نفهمد.

    روزي جوان هفده ساله ضعيف و نحيفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثي آمد و گفت: «چيه؟ اذان مي‌گويي؟ بيا جلو»!

    يکي از برادران اسدآبادي ديد که اگر اين م?ذن جوان ضعيف و نحيف، زير شکنجه برود معلوم نيست سالم بيرون بيايد، پريد پشت پنجره و به نگهبان عراقي گفت: «چيه؟ من اذان گفتم نه او».آن بعثي گفت: «او اذان گفت».

    برادرمان اصرار کرد که