پنج شنبه 89 تیر 24 , ساعت 5:41 عصر
خداوند! به راه مانده بودیم، من و انسان در پی تو و سرگردانی را می زیستیم و تو که داناتر از ما بر ما و عالِم تر از عالم می نگریستی لحظه رسیدن ما را به دو راهی تردید!!!
روشن تر از روشن بود که تو در انتهای کدامین راه، لطف انتظارت را به استقبالم گماشته ای و من تاریک تر از تاریک، بینایی بسته ام و دیدار لطفت را به خویش، «به انسان»! دریغ کرده ام، و لرزش به گامهایم هدیه می دهم و تو خداوند، تو که داناتری و می دانی که چگونه گمراهی در کوله بارم می گذارم و هدایت بر دوش مسیر توشه می کنم...


نوشته شده توسط علوی | نظرات دیگران [ نظر]
پنج شنبه 89 تیر 17 , ساعت 9:57 صبح
خداوند...!






نوشته شده توسط علوی | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 89 تیر 15 , ساعت 9:25 صبح
برای کسب عشق دکان باز کرده ام در بازار دنیا!
پیوسته، خداوند در سود نافع متوجه خویش بودم و در تضرر خاسر سائل از تو، که زیانم از چیست؟! خداوند! هرچند خود کرده ام تدبیر نیست...
هنوز سود و زیانم هیچ نبود و دفتر کسبم سپید از بستانکاری و طلب خواهی/ هر چه از خیر فروختم دخلم پر از آخرت بود و سودم سرشار و هر چه شر معامله کردم سراسر زیان می شدی من و دکاندار.
و چه ستمکارم من بر من، و قسم به جلالت که زبانم لال، زبانم لال، اگر ستمی از از تو دیده باشم.
خداوند! عزیزم، نزدیکتر از...




نوشته شده توسط علوی | نظرات دیگران [ نظر]