سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگری خردمند، به حکمتش و عزّت او به قناعتش باشد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 87 اسفند 14 , ساعت 9:57 عصر

رسول خدا صلوات الله علیه و آله علاوه بر این که در طور زندگانی خود و در صحنه های مختلف، مرا جانشین خود معرفی کرده بود، برای آخرین بار نیز در برابر انبوهی از مسلمانان، مرا امیر گردانید و از همه کسانی که حاضر بودند، بر امر اطاعت و پیروی از من، پیمان گرفت. نیز به کسانی که بودند، دستور داد که این امر مهم را به آنان که نبودند، برسانند.

مردم، این را به خوبی می دانستند و نیز می دانستند که در زمان پیامبر، این من بودم که دستورهای ایشان را به دیگران می رساندم و یا در تمام جنگ ها و سفرها، فرمانده و امیر، من بودم.

 بنابراین، بسیار دور می نمود که افرادی بخواهند در این مورد و یا موارد دیگر با من بستیزند. با این همه، باز هم رسول خدا هنگام بیماری اش دستور داد لشکری همراه اسامه بن زید حرکت کند.

آن حضرت در آراستن این لشکر، هیچ یک از دو قبیله اوس و خزرج و دیگر قبیله های عرب را جدا نفرمود و همه را دستور به رفتن داد، به ویژه آنان که به دیده کینه و دشمنی به من می نگریستند؛ زیرا من پدران، یا برادران و یا خویشاوندان را در جنگ کشته بودم. همچنین از مهاجرین و انصار و مسلمانان، و آنان که با نزدیک کردن دل هایشان به یکدیگر به اسلام گرویده بودند و نیز منافقین، همه را گسیل داشت؛ تا این که دل های کسانی که بر بالین آن حضرت باقی می ماندند، یکرنگ گردد و هیچ کس سخنی را که باعث کدورت خاطر پیامبر شود نگوید، و هیچ کس فکر مخالفت با ولایت من و قیام به امر امت رسول خدا را پس از آن حضرت، در سر نپروراند.

رسول خدا آنچنان در پیوستن به لشکر اسامه و سرپیچی نکردن از آن تأکید کرد، و آنچنان دستور اکید صادر فرمود که کسی حتی جرات کوچکترین مخالفت را هم نداشته باشد. اما با تمام این اوصاف، پس از این که پیامبر رحلت فرمود، فرماندهانی که تحت فرماندهی اسامه بن زید بودند، همگی، مراکز حساس لشکر و مواضع خود را ترک کردند. آنان آشکارا دستور رسول خدا را در رفتن به لشکر اسامه و الزام در اطاعت از وی را نادیده گرفتند و به جای این که اسامه را در مأموریتش همراهی کنند، او را در میان لشکریانش تنها گذاشتند.

تمام این تخلف ها و سرپیچی ها، برای این بود که به مدینه باز گردند و آن پیمانی را که رسول خدا به دستور خداوند درباره من با آنان بسته بود، بشکنند و عهدی را که پیامبر درباره ولایت من با آنان محکم کرده بود، زیر پا گذراند.

بنابراین، همه در محلی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و بدون این که با کسی از فرزندان عبد المطلب مشورت کنند و یا نظر آنان را بخواهند، و یا حتی از من بخواهند که بیعتم را از آنان بردارم، از این فرصت استفاده کرده و در میان خود پیمان هایی را محکم کردند. من در تمام این مدت، به غسل و  کفن و دفن رسول خدا مشغول بودم؛ زیرا این کار نسبت به آنچه در آنجا روی می داد، از اهمیت و حقوق بیشتری برخوردار بود.

پس از رحلت پیامبر _که هیچ کس جای خالی او را برایم پر نمی کرد و مرا در مصیبتی بزرگ فرو برد _ این حادثه درد آورترین مصیبت بر قلبم بود. ولی من، در هر حال صبر کردم و بر آن حادثه که بی درنگ روی داد، شکیبایی ام را از دست ندادم... .

                                                                                                     

                                                                                         منبع: کتاب مصائب امیر المومنین حضرت علی علیه السلام

 

              



لیست کل یادداشت های این وبلاگ