سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ او را گفتند : چگونه بر هماوردان پیروز گشتى ؟ فرمود : ] کسى را ندیدم جز که مرا بر خود یارى مى‏داد . [ و اشارت بدین مى‏فرماید که بیم من در دل او مى‏افتاد . ] [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 99 تیر 2 , ساعت 9:21 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای خوبم

آقاجانم اجازه!

 

عجب موجود عجیب و غریبی است. روح را می گویم!

نمی دانم به اقیانوس تشبیهش کنم یا کوه؟

اما می دانم وقتی به تلاطم می افتد اقیانوس مواج و کوه، آن هم از نوع آتشفشان فعالش هم به گرد پایش نمی رسد!

به این راحتی ها آرام نمی شود. یا بهتر بگویم اصلا نمی توانم آرامش کنم

در نهایت رهایش می کنم!

آخر خودش همین طور می خواهد. وقتی نمی فهممش دلش می خواهد تنهایش بگذارم. تنهایش بگذارم و بگذارند. آدمها را می گویم...

نمی دانم چقدر بزرگ است؟ اصلا جنسش چیست؟

حرف حسابش چیست؟

انگار فقط چم و خمش دست خالقش است.

درمانده شدم! شاید هم این روح است که از بی بضاعتی من، از پای در غل و زنجیر من خسته شده که نمی گذارم به پرواز درآید.

احساس می کنم یک وزنه سنگین به پایش بسته شده، وزنه خیلی سنگین...

کاش برسد از راه، دارویی، درمانی، دستی که آرامش کند...

نگاهی که درمانش کند...

ارباب...

پ ن:

متی و ترانا نراک

کی به هم می رسد ای دوست نگاه من و تو..



لیست کل یادداشت های این وبلاگ