سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوج دانش، نرمش و اوج نادانی، درشتی است. [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 92 آذر 25 , ساعت 10:4 عصر

به نام آفریدگار مهر

آقا اجازه!

حال رفیقم خراب بود. هوس شهادت کرده بود. از عملش شاکی بود و اندوهناک.(البته این یک گوشه از احوالات ایشون بود!)

به اندازه عمل ناقص و روح کوچیکم حالش رو می فهمیدم.

اما حواسم نبود که ایشون خیلی بهتر از منه و من اجازه ندارم ایشون رو با خودم مقایسه کنم!

خیر سرم اومدم کمکش کنم. براش پیامک در مورد شهادت دادم، یک پیامک، یک... بگذریم!

«زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است. شهیدباکری»

غافل از اینکه حالش رو خراب تر کردم و دلش رو بیشتر سوزوندم!

البته قبول که دل باید بسوزه مثل پروانه!

و من تا زمانی که سوختن رو یاد نگرفته ام پروانه نخواهم شد!

اما احتمالا این رفیق شفیق ما سوختن رو یاد گرفته بود و از طرفی از جملات من حسابی دلش سوخته تر شده بود...

عذرخواهی کردم اما مطمئنا کافی نبود...

میگن گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!

این بار ایشون سر راه من قرار داده شد تا یاد بگیرم لقمه بزرگ تر از دهنم برندارم!

ای داد بیداد...


استاد  و دوست خوبم، باز هم معذرت می خوام...


و اما بعد... دود این شهر مرا از نفس انداخته است، به هوای حرم کرب و بلا محتاجم...

 

و اما بعدتر...

می شنوی؟

دیگر صدای نفسم نمی آید،

به دار کشیده مرا بغض نرسیدن ها...



لیست کل یادداشت های این وبلاگ