عاشق شبيه معشوق مي شود، هرچه عاشقتر، شبيه تر...
سينه ات مالامال از عشق است. نه تنها کارهايت، که حتي دردهايت هم درد معشوق است...
اي کاش ذره اي من هم...
آقا! اشکهايم نمي گذارند، اما بايد بگويم که:
سينه اي دارم تهي از عشق، تهي از دل، تهي از شما...
رويي دارم سياه، شرمنده...
سري دارم در هواي هواهاي دنيا،
و دلي دارم
پر از حب دنيا...
آقاجان! خسته شده ام از خودم. از کارهايم، از جسارتهايم، از سردرگمي ها و ناداني ها و غفلتها و از همه چيز خودم...
از سوالات بي جواب خودم...
با اين همه، هنوز اميدي به من هست؟! اميد هست که من هم بتوانم روزي، عاشقتان شوم؟ يعني مي شود من هم...؟!
مولا،
محتاجم به دعايتان