• وبلاگ : يا امير المومنين روحي فداك
  • يادداشت : مقصر! من يا تو...
  • نظرات : 3 خصوصي ، 17 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ميت آينده 

    ، ايشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زير زمين بود. آنقدر گرم بود که گويا آتش مي‌باريد.

    آن مأمور بعثي، گاهي وقت‌ها آب مي‌پاشيد داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزي يک دانه سمون (نان عراق) مي‌دادند که بيشتر آن خمير بود.

    ايشان مي‌گفت: «مي‌ديدم اگر نان را بخورم از تشنگي خفه مي‌شوم. نان را فقط مزه مزه مي‌كردم که شيره‌اش را بمکم. آن مأمور هم