سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم را با بردباری بازگرداندن نتیجه دانش است . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 87 شهریور 25 , ساعت 11:47 عصر

کسانیکه از دستور پیامبر (صلوات الله علیه و آله) سرباز زده اند عذر می خواهند

پیامبر پس از اقامه ی نماز به خانه برگشت و ابوبکر و عمر و عده ای را که در مسجد حضور طلبید و گفت: مگر دستور نداده ام که شما همراه جیش اسامه حرکت کنید؟

گفتند: آری، فرمود: پس چرا مخالفت کردید؟

ابو بکر: من به حسب امر، همراه جیش اسامه تا به خارج مدینه رفتم و لیکن برای اینکه با شما تجدید عهد به عمل آورم مراجعت کردم.

عمر گفت: یا رسول الله من برای این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از سوارانیکه از مدینه آمدند سوال کنم.

پیامبر خدا دانست که آنها نقشه ای دارند، لذا با تأکید، دستور داد تا به سپاه اسامه بپیوندند، فرمایش خود را سه بار تکرار کرد متأسفانه ایشان این بار نیز نرفتند.

یعقوبی می نویسد: ایشان از همراهی با لشگر اسامه چهارده روز تعلل و سستی ورزیدند تا پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) رحلت کرد.

به هر حال پیامبر در مسجد با صدای بلند به طوری که صدای مبارکش از بیرون مسجد شنیده می شد، رو به مردم کرد و فرمود:

ای مردم آتش فتنه بر افروخته شده و فتنه ها مانند پاره های شب تاریک رو آورده و شما هیچ نوع دستاویزی بر ضد من ندارید من حلال نکردم مگر آنچه را که قرآن حلال نموده و حرام نکردم چیزی را که قرآن آن را حرام فرموده بود.

 

پیامبر نگران آینده است

ادامه دارد...


چهارشنبه 87 شهریور 6 , ساعت 1:2 صبح

  این بار می نویسم از مظلومیت های مولایم ، از گوشه ای از دردهای دل نازنینش ، از حق به ناحق گرفته شده، همه از کربلا می گویند و من از جایی می گویم که نطفه کربلا در آن بسته شد، آری از سقیفه ، می دانم واژه ی شومی است اما می نویسم ؛ باشد که مورد رضایت مولای مهربانیها قرار بگیرد.

در رحلت پیامبر (صلوات الله علیه و آله)

  پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) چون از سفر حجة الوداع و مراسم غدیر خم فراغت حاصل نمود و به مدینه بازگشت، آنگاه به خاطر مصالح اسلام، دستور داد لشگری بالغ بر چهار هزار نفر به فرماندهی اسامة بن زید ترتیب دادند تا برای پیکار با رومیان متجاوز، از مدینه طیبه به سوی شام و نواحی فلسطین حرکت نمایند، در این میان بیماری آن حضرت آغاز گردید.

  لشگر به فرماندهی اسامه بقصد شام از مدینه خارج و برای تکمیل نفرات نظامی در جرف اردو زدند. از طرفی عده ای از سیاست بازان و جاه طلبان برای اعمال نقشه های شوم خود که قبلا طرح ریزی کرده بودند، علاوه بر اینکه خودشان از شرکت در سپاه اسامه اعتذار جستند با انتشار خبر بیماری پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) در میان واحدهای نظامی اضطراب و نگرانی شدیدی را بوجود آوردند که باعث تأخیر لشگر اسامه گردید.

  عده ای در همین رابطه از فرمان پیامبر سرباز زدند و از همراهی با سپاه اسامه خودداری ورزیدند، که ابابکر و عمر از جمله آنها بودند، آنان بوسیله ی دخترانشان همیشه با مدینه در ارتباط بودند و می رفتند و می آمدند و اوضاع شهر را بدقت زیرنظر داشتند و بیشتر اوقات خود را در مدینه می گذرانیدند، در حالیکه پیامبر خدا بارها فرموده بود: «لعن الله من تخلف عنه». لعنت خداوند به آن کسی که (از رفتن با سپاه اسامه) مخالفت ورزد.

در این ایام بیماری پیامبر رو بشدت گذاشت؛ سپیده دم بلال موذن به خانه پیامبر آمد نماز را اعلان نمود، حضرت فرمود: من اکنون از رفتن به مسجد معذورم با یکی از مسلمانان به نماز بایستید.

در این حال عایشه گفت با پدرم اقامه ی جماعت برقرار سازند. از آن طرف حفصه گفت نه با پدرم عمر نماز را برپا کنید.

  پیامبر خدا دید که هر یک از آنها می خواهد که پدرش به امامت مردم نماز بخواند و از این راه آشوب و فتنه را براه اندازد. فرمود دست از آشوبگری بردارید و فتنه برپا نکنید شما مانند زنان فتنه گر زمان یوسف هستید که هر یک پنهانی به یوسف پیغام فرستادند.

 

پیامبر با حال مریض به مسجد می رود

  پیامبر خدا به این جهت که مبادا یکی از اینها به اقامه ی نماز جماعت بپردازد با اینکه دستور داده بود به همراه لشگر اسامه از شهر بیرون بروند و ایشان از این فرمان تخلف جسته بودند. با آن حال ناتوانی که داشت خود را برای رفتن به مسجد مهیا ساخت تا بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش سازد و شبهه را برطرف نماید ،ولی در اثر بیماری نمی توانست به خوبی راه برود بدین سبب امیر المومنین علیه السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند در حالیکه پاهای مبارکش از ضعف بر زمین کشیده می شد.

  چون به مسجد وارد شد دید ابوبکر محراب را اشغال کرده است با دست مبارکش اشاره فرمود برگرد به عقب، ابوبکر به ناچار به عقب برگشت، پیامبر خدا (صلوات الله علیه و آله) تکبیرة الاحرام را گفت و نماز را از اول آغاز نمود با اینکه نماز را ابوبکر شروع کرده بود به گفته های او اعتنا نفرمود.

ادامه دارد...

(منبع : کتاب علی آئینه حق نما)

 

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ