سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شگفت است از رشگ بران که غافلند از تندرستى مردمان . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 92 فروردین 19 , ساعت 10:34 عصر

به نام خدای مهر

خدایا با اجازه!

خدای خوبم از کجا شروع کنم، از کدامین نجوای دلم برای تو سخن کنم...

خدایا خسته ام...

این «خسته ام» چه کلمه خوبی ست!

یک کلمه است، اما کلی حرف درونش دارد و هیچ کس هم نمی فهمد که منظورت چیست؟

نمی تواند بفهمد!

آدمهای شهر و دیار دنیا آنقدر کودک و کوچکند که جز به اندازه قلاب دل کوچک شان نمی توانند ماهی دل دیگران را شکار کنند!

آنقدر که مجبور می شویم وقتی هم دلمان گرفته لبخند بزنیم!

این هم یک جور کلاس و آزمون بازیگری ست دیگر...

ببخشید ها! اما دلم می خواهد بر سر برخی بنده هایت داد بزنم!

که ای کودک صفتان! آنقدر سر اندرون خمره خواسته ها و افق دید محدودتان کرده اید که هیچ کس دیگر را نمی بینید!

نه نگاه حزن آلود می بینید نه نای غم زده دیگر مخلوقات خدا را می شنوید.

اصلا انگار جز تصویر و صدای خودتان هیچ چیز نمی بینید و نمی شنوید.

.

.

.

خدایا درد دل کردن هم یادم رفته!

 

 


یکشنبه 92 فروردین 4 , ساعت 5:30 عصر

به نام خدای صبر

مادر...

می خواهم بگویم از ناگفته ها...

از آنچه با ناگفتنش نفهمیدیم چه بر سرت آمد...

نفهمیدیم آن زمان که ربیع می گرفتیم برای خودمان عشق می کردیم و شاد بودیم

تو میان شعله های آتش بودی...

مادر...

فقط پدر نبود که می دانست مأمور به صبر است،

خیلی های دیگر هم می دانستند!

آن ها که نقشه شوم بیعت از پدر را کشیده بودند

آن ها که نقشه شوم قتل رسول الله را در حجه الوداع کشیده بودند

آن ها که قسم خورده بودند تا نگذارند خلافت به آل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین) برسد...

می دانستند که پدر مأمور به صبر است...

حال سوال من این است:

او که می دانست پدر در مقابلش شمشیر نخواهد کشید

چرا...

چرا با چهل رذل مست از خود بیخود شده به سوی خانه وحی یورش آورد؟

او که می دانست مادر پشت در خواهد آمد...

دیگر چه حاجت به چهل رذل مست لایعقل داشت...؟

تنها هم اگر می آمد کفایت می کرد...

مادر...

فاطمه بضعه منی...


شنبه 92 فروردین 3 , ساعت 9:25 عصر

به نام خدای مهر

مادر...

فاطمیه فقط این چند روز نیست

فاطمیه تک تک لحظاتی ست که جلوی چشمان پدر آب می شدی...

فاطمیه تک تک لحظاتی که شما و پدر را از هم محروم کردند...

فاطمیه یادآور دردها و غریبی های پدر است...

.

.

.

مادر...

امسال که می آمدیم به هم بگوییم سال نو مبارک! انگار به دلمان نمی چسبید...

آخر چه سال نویی؟!!!

می آمدیم بگوییم ان شاءالله سال خوبی داشته باشید!

انگار زبان مان نمی چرخید...

آخر سالی که با درد پهلوی و سینه بشکسته و بازوی ورم کرده مادری مهربان شروع می شود مگر سال است که خوبی هم داشته باشد!

آخ مادر...

چقدر دلم می خواهد فریاد بزنم در فراق شما و در غم و اندوه پدر...

.

.

.

 یا مولاتی

این بچه ها بی تو چیزی نمی خورند...

برگرد تا دوباره خودت سفره واکنی

فاطمیه یادآور غریبی های حیدر است...(صلوات الله علیهما و آلهما)


پنج شنبه 92 فروردین 1 , ساعت 8:54 عصر

رسیده عید و دل ها شاد و خرم

همه در فکر دیدارند با هم

همه آماده اند سفره بچینند

به فکر سفره های هفت سینند

منم در سفره دارم هفت سین را

ولی توأم شده با داغ زهرا(سلام الله علیها)

بود سین نخستین سیلی کین

به روی مادرم با دست سنگین

ببین بر سفره سین دومم را

که سویی نیست در چشمان زهرا(سلام الله علیها)

بگویم سین سوم تا بسوزی

که مادر سوخت بین کینه توزی

ازین ماتم دل حیدر غمین است

که سین چهارمم سقط جنین است

به روی سفره سین پنجم این است

سر سجاده اش زینب(سلام الله علیها) حزین است

شده سفره پر از اشک شبانه

ششم سین مانده سوت و کور خانه

چه گویم ای عزیز از سین آخر

بود آن سینه ی مجروح مادر...

بأی ذنب قتلت...

حضرت زهراسلام الله علیها


<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ