سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 88 خرداد 21 , ساعت 12:4 صبح

خدای من، این بار می خواهم با تو بگویم.

غمی بزرگ بر دلم نشسته و قلبم از هجر روی مولای مهربانم مالامال از غصه و رنج است.

 امروز نظاره گر تجمع حامیان حق بودم، آری حامیان حق.

اما غصه ام این نیست که بسی شادمانی در آن نهفته است.

امروز که تجمع خیل جمعیت را دیدم ناگهان بغضی بر گلویم چنگ زد، دلم می خواست فریاد برآرم، اما چه می کردم که فریادم در فضای خالی از هر نوع مهربانی و گذشت به سکوتی جانکاه انجامید. مسلمان شیعه ی ایرانی به مسلمان شیعه ایرانی دیگر چه ناسزاها که نگفتند.

دلم می خواست آنجا به همه آنها می گفتم، مردم ایران : مگر نه اینکه ایرانی همان بود که در سمت تخریبچی هشت سال جان خود را فدای این مرز و بوم و هموطنان خود کرد. مگر نه اینکه این ایرانی همان بود که خود را مونس سیم های خاردار کرد تا خاری به جسم برادر ایرانی اش نرسد.

اما خدای من چه بگویم، که امروز نظاره گر فرو کردن خار به قلب شیعه ایرانی بودم. چه گونه این درد را تحمل کنم که ایرانی وطن پرست و هم وطن دوست به برادر دینی خود... .

آفرین بر دشمنان اسلام، که جهت تفرقه و جدایی بین قلبهای محکم و پر ز الفت شیعیان و ایرانیان هنرمندانه عمل کردند و من و تو از این درد هیچ نفهمیدیم.

آری نفهمیدیم که دشمن خوب می دانست برای زمین زدن من و تو، باید من و تو را از هم جدا کند.

اللهم عجل لولیک الفرج... .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ